آرتور شوپنهاور؛ جهان همچون اراده و تصور ۰ ( اراده ی معطوف به حیات ۰ بخش چهاردهم)

 در این جستار نخست برداشت  شوپنهاور را در بارۀ اوقات فراغت و مفهوم سعادت می آورم وبعد دیدگاه شوپنهاور وچند فیلسوف دیگر را در زمینۀ مفهوم " ترحم" به بحث می گذارم ۰ شوپنهاور بدون خود سانسوری و ملاحظه کاری های عوام پسندانه  نوشته و سخن گفته است ۰

شوپنهاور می گوید: فراغت بدون مشغلۀ ذهنی مرگ انسان است وبه زنده به گور شدن می ماند ۰ برای نمونه فلسفۀ من هرگز سود مادی برایم نداشته است اما مرا از بلایای بسیاری حفظ کرده است ۰ از این رو می بینیم که بزرگان همۀ دوران ها برای فراغت بیش از هر چیز دیگر ارزش قائل اند زیرا فراغت هر کس ارزشی برابر با خود او دارد ۰ (چون هر انسانی فقط در هنگام فراغت خودش است و اختیار تام دارد به هر گونه که شعورش می پسندد زمان را بگذراند مثلأ دنبال خوشگذرانی برود یا در پی کارهای مربوط به خانواده اش باشد یا به کارهای فکری بپردازد و ۰۰۰۰۰۰ یا هر عملی دیگری انجام دهد ۰ از روی هر کاری که بدان مشغول هست می توان شخصیت او را بررسی نمود ۰ زیرا هنگام کار همه عین هم هستند ومجبورند همانند هم کار بکند درست مانند رباط ها ۰)  ارسطو می گوید به نظر می رسد که سعادت در فراغت است ۰ ودر اخلاق نیکوماخوس نتیجه می گیرد که زندگی فلسفی سعادتمند ترین نوع زندگی است ۰ چنان که ارسطو در کتاب سیاست می گوید: کار کردن بدون مانع بر نیروهای ذهنی از هر نوع که باشد به معنای سعادت واقعی است ۰ شوپنهاور در ادامه می گوید:  اما فرد معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت؛ مقام؛ زن و فرزند؛ دوستان؛ جامعه و جز این ها؛ به طوری که وقتی این ها را از دست می دهد یا از این ها سر خورده می شود اساس سعادتش فرومی ریزد ۰ به بیان دیگر می توان گفت که مرکز ثقل فرد معمولی بیرون از خود اوست ۰ درست به همین علت آرزوها و هوس های او مدام تغییر می کنند ۰ اگر توانایی مالی او اجازه دهد یک روز خانه ای روستایی می خرد یک روز اسب یک روز جشن بر پا می کند یک روز به سفر می رود وبه طور کلی در تجمل بسیار زندگی می کند ۰ زیرا همۀ لذت ها را در جهان بیرون می جوید ۰ چنین انسانی به شخص رنجوری می ماند که به جای اتکا به سر چشمۀ نیرو های حیاتی درون خود؛ از آش و دارو انتظار سلامت و نیرو دارد ۰ افراد عادی از تنهایی فرار می کند؛ چون در عالم تنهایی به پوچی و تهی بودن خود مواجه می گردد؛ بنابر این زود دنبال سر گرمی می رود ۰ اما برای کسی که اهل اندیشیدن است ؛ ولی تنهایی برای آنان که ارزش فکر کردن و اندیشیدن را  می دانند؛ تنهایی امری مطلوب و فراغت بزرگترین موهبت است و هر چیزی که جز این هاست؛ نه تنها غیر ضروری بلکه مزاحم است ۰ کسی که که غنای درونی داشته باشد از جهان بیرون به چیزی نیاز ندارد جز هدیه ای سلبی یعنی فراغت؛ تا توانایی های ذهنی خود را بسازد و تکامل بخشد و از غنای درونی خودبهره مند شود؛ یعتی فقط به این امکان نیاز دارد که در طول زندگی هر روز و هر ساعت آن گونه باشد که هست ۰از این رو فراغت در آرامش خطرناک است ۰( من خودم در عین حالی که اهل خوش و بش هستم ولی به شدت درون گرا می باشم اگر در یک اتاق بسیار کوچک زندگی کنم که می کنم؛  اما غذایی اصلی وفکری من که کتاب است در کنارم باشد هر گز احساس تنهایی و خستگی نکرده و نمی کنم ۰ ولی خیلی پیش آمده که در بعضی جمع ها کاملأ خود راتنها و بیگانه دانسته و کوشیده ام هرچه زودتر  آن مجلس را ترک نمایم و یا اگر رفتن ممکن نبوده است در جهان فکر و خیال فرو رفته ام تا جایی که به قول دوستان ایرانی در باغ نبوده ام و حتا دیگر صدا های مزاحم را نمی شنیدم وآن شلوغی را نمی دیدم ۰ این هم یک نوع تنازع بقاست  )  و اما ترحم که هر کدام ما هزاران بار این مفهوم را شنیده وبه کار برده ایم و اکنون می خواهیم بدانیم که  حد اقل تعدادی از فیلسوفان در این باره چه می گویدو شوپنهاور چه برای گفتن دارد ۰ جناب ارسطو یکی از فیلسوفان بزرگ تاریخ فلسفه معتقد است که کسی می تواند نسبت به دیگری ترحم بکند که خودش آن درد ومصیبت را با تمام وجود تجربه کرده باشد۰ مگر می شود با شخصی همدلی نمود بدون آن که در فضایی احساسی او زیسته باشیم و خوشی و نا خوشی او را با گوشت و پوست خود لمس کرده باشیم ؟ رواقیون پا را از این هم فراتر می نهند معتقدند که انسان نباید اصلأ درد و رنج خودرا با دیگران در میان بگذارد تا مورد " ترحم" قرار بگیرد ۰ توماس هابز که انسان را گرگ انسان می داند و نسبت به انسان بسیار بدبین است وانسان را موجود شرور و خود خواه می داند؛ ترحم را کلأ امری بی معنا و نادرست تلقی کرده و از آن بیزار است۰ ولی جناب ژان ژاک روسو که دیدگاه مثبت وخیر اندیشانه نسبت به انسان دارد ترحم را یکی از خصوصیات با ارزش و والایی انسانی می داند ۰ روسو می گوید؛ چون ما همه دارایی نقض هستیم به همین دلیل باید در کنار هم باشیم و نسبت به هم ترحم نمایم زیرا به خاطر نقض های که داریم در کنار هم قرار داریم نه به خاطر افتخارات مان ۰ (به قول زنده یاد احمد شاملو:  به خاطر درد مشترک باید نسبت به هم مهربان باشیم ۰ من درد مشترکم؛  مرا فریادکن)  اما کانت ترحم را امری منفی می داندو می گوید کسی که درد ورنج دارد بایدخودش با آن کنار بیاید واگر درد خود را به دیگری منتقل کند بازهم چیزی از رنج او کاسته نمی شود ولی  با انتقال درد ورنج به دیگری بر درد و رنج در جهان افزوده است واین امری غیراخلاقی است ۰ در این جا لازم می دانم برای فهم اندیشۀ کانت و درک فلسفۀ اخلاق او سه نکته را توضیح دهم ۰ بر اساس فلسفۀ اخلاق کانت یک امری اخلاقی است که این سه پایۀ مهم را دارا باشد:  نخست اینکه امری اخلاقی نباید متناقض باشد؛ دوم اینکه هر حکم اخلاقی باید جهانشمول باشد و سوم اینکه حکم اخلاقی باید برای رسیدن وپیشرفت هدفی باشد نه در خدمت وسیلۀ ۰ بر اساس  این سه رکن کانت ترحم را امری منفی می داند ۰ درست بر اساس این سه رکن کانت خودکشی را نیز عملی ناشایست و غیر اخلاقی می داند ۰ شوپنهاور بر خلاف استادش می گویدما نسبت به هم ترحم می کنیم چون هم سرنوشت هستیم و از جهت متافیزیکی نیز دغدغۀ مشترک داریم ۰ نیچه هم ترحم را امری منفی می داند و او می گوید: با انتقال درد و رنج خود به دیگری بر میزان درد در جهان افزوده ایم ۰ نیچه به طور کلی با تواضع و یکنواخت سازی در جامعۀ بشری مخالف است به همین خاطر با دیدگاه مذهبی و ایدئولوژیک که دنبال یکنوخت سازی در جامعه می باشند به شدت مخالف است ۰ از ارسطو تمجید می کند چون ارسطو در فلسفۀ خود از غرور می گوید نه از تواضع ( به قول شیخ اجل سعدی:  تواضع ز گردن فرازان نکوست / گدا گر تواضع کند خویی اوست)(به تعدادی آدم های روی کره ای خاکی؛تفاوت فکر و نگرش وجود دارد! پس این را بپزیر: کسی که تفکرش با تو متفاوت است؛ دشمنت نیست؛انسان دیگریست)