پرخاشگری دینی ۱۲. امپراتوری "بغداد محور" عباسی ها

 – انتقال قدرت سیاسی در درون قبیله قریش -
ابو مسلم خراسانی (۷۱۸ تا ۷۵۵ میلادی)ُ مشهور به رهبر جنبش "سیاه جامگان" به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس رهسپار خراسان شد، تا رهبری جنبش ضد اموی را  در خراسان بر عهده بگیرد.

دکتر سید موسی صمیمی
می سال ۲۰۱۸


پرخاشگری دینی 

- در گستره ای امپراتوری اعراب -

نظر گذرا به تاریخِ  فراز و فرود  امپراتوری عرب
- از ظهور پیامبر اسلام تا جنبش "بهار عربی" –

۱. پیش گفتار: "امپراتوری معاصر"  در تضاد با ساختار  "دولت-ملت" 
۲.  اوج و زوال امپراتوری های ساسانی و بیزانس: دو امپراتوری مقتدر زمان
۳. زیرساخت مادی و پیوند های اجتماعی عرب ‌های بادیه نشین 
۴. شهر مکه، زادگاه پیامبر اسلام  در واحه‌ ای پهناور حجاز
۵. هجرت پیامبر  اسلام، ساختار  "دولت-شهر مدینه" 
-  نخستین سنگ ‌بنا های امپراتوری عرب _
۶. "پیامبر اسلام، بانی تیوکراسی و پایه گذار امپراتوری عرب ‌ها
۷. "غارت و باج گیری" به مثابه زیر ساخت ‌ها برای گسترشِ "حاکمیت الهی مدینه" 
۸. فتی‌شیسم "بکارت" و تبعیض جنسیتی 
۹. توجیه قرآنی "تیوکراسی اسلام" – رابطه "حاکمیت الهی" با شمشیر  
۱۰. بحران جانشینی پیامبر اسلام: جدال زعامت میان «مهاجران و انصار» 
۱۱. امپراتوری اموی ها: نظام موروثی "اشرافیت قریش"  - دمشق محور –
۱۲. امپراتوری عباسی ها: انتقال قدرت سیاسی در درون  قبیله قریش -بغداد محور-
۱۳. فروپاشی امپراتوری عرب: "فرسودگی تاریخی"، اوج فرقه گرایی و  فساد
۱۴. امپراتوری اسلام در رویارویی با تضاد های درونی و تهدیدهای خارجی 
۱۵. فروپاشی امپراتوری عثمانی و تاثیر آشکار آن بر جهان اسلام
۱۶. مسخ فرایند فورماسیونِ « دولت – ملت » در جهان عرب
۱۷. گفتمان بنیاد گرایی از جنبش اخوان تا مدرسه دیو بندی
۱۸. ابعاد فرایند تراژیدی تاریخی جهان عرب
۱۹. بهار عربی: از یک جرقه حریق برمی‌خیزد 
۲۰."تیوکرتاسی در رویارویی آشکار با دموکراسی
۲۱. رویکرد ها


۱۲. امپراتوری "بغداد محور" عباسی ها
 – انتقال قدرت سیاسی در درون قبیله قریش -
ابو مسلم خراسانی (۷۱۸ تا ۷۵۵ میلادی)ُ مشهور به رهبر جنبش "سیاه جامگان" به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس رهسپار خراسان شد، تا رهبری جنبش ضد اموی را  در خراسان بر عهده بگیرد. وی پس از تسخیر مرو و شکست حاکم خراسان، در اخیر توانست در سال ۷۵۰ میلادی مروان دوم، آخرین پادشاه دودمان اموی را از تخت سلطنتی در بغداد بزیر بکشاند. در نتیجه زمینه سازی های تاریخی، پیوند های اجتماعی و جسارت نظامی ابو مسلم خراسانی منجر به آن گردیدند تا  ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی بر تخت شاهی تکیه بزند. سفاح، تا حکمرانی اموی ها را برگشت ناپذیر ساخته  و عمو زاده هایش را  ریشه کن کرده باشد، با  ابزار حکمرانی خود اموی ها دست زده، و فرمان قتل همه سرکرده های اموی را برای عبدالله، نماینده اش در دمش فرستاد. عبدالله با بکار برد شیوه حکومت داری خود اموی ها (حقه بازی های ابوسفیان، نیرنگ معاویه و قساوت یزید) فرمان  خلیفه سفاح را پیاده کرد. عبدالله ظاهراً با "اعلام عفو" برای سران اموی، از جمله هشتاد تن پر نفوذ ترین آن ها را در یک "ضیافت" دعوت کرد، شمشیر زنان دربار بر آنها هجوم برده، همه را به قتل رسانده و بر اجساد آنها پایکوبی و شادمانی کردند. 
ناصر خسرو با فصاحت شعری نوع خودش میسراید: 
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که  «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟"
 
گستره امپراتوری اسلامی در زمان عباسی ها از شمال غرب هند تا کرانه های آتلانتیک در غرب افریقا میرسید و این سرزمین ها را در بر میگرفت: بلوچستان، خراسان، ترکستان، ایران، بین النهرین، ارمنستان، سوریه، فلسطین، قبرس، کریتا، مصر و شمال افریقا.
 نخستین گام حکمرانان عباسی اعمار شهر بزرگ بغداد به مثابه پایتخت کرسی نشینان در بین النهرین (دجله و فرات) بود. در رقابت به دمشق، پایتخت امپراتوری اموی ها، عباسی ها  شهر بزرگ بغداد را بنام "مَدینَةُ  الا سلام"  نخست به مثابه پایگاه نظامی پایه گذاری  کرده و پس از آن آنرا به یکی از بزرگترین شهر های عصر گسترش دادند. جمعیت این شهر در قرن نهم میلادی بین سه صد هزار تا پنج صد هزار گفته شده است. [۸۷] 
بغداد، نه تنها بیانگر شان و شوکت امپراتوری عباسی ها بود، بلکه در مرور زمان به یکی از شهر های کلیدی تجارت و صنعت نساجی، چرم گری و کاغذ سازی  مبدل گردید. حکمرانان عباسی از بدو امر با معضل فرمانبرداری اعراب و اطاعت عجم از اولیای امر مواجه بودند. از این جهت آنها، نخست بنام "حکومت اسلامی" برتر طلبی های اعراب، به ویژه اموی ها را سرکوب کردند، و در ازای آن سر لشکر و مامورین کاری اداری از سرزمین های غیر عربی را به سمت های بلند دولتی و نظامی ترفیع دادند. در نتیجه گویا قشر اداری و نظامی حرفوی، جانشین اعراب به مثابه "ملت" مسلح گردید. در این جا میتوان به خصوص از جذب  و اشتغال اهالی خراسان و مسیحیان مقیم در عراق نام برد که نظر به کفایت های نظامی و اداری  در خدمت شاهان عباسی قرار گرفتند.  ولی شاهان عباسی نیز مانند امیران اموی تلاش میکردند تا قدرت سیاسی هر چه بیشتر متمرکز در دربار سلطنتی گردیده و بغداد ممثل قدرت بزرگ امپراتوری عباسی باشد. در این راستا حکمرانان عباسی دفاتر مشخص برای امور نظامی و مالی و دفتر وزیر برای اداره و انجام موثر امور امپراتوری ایجاد کردند. از جمله میتوان در زمان خلیفه المهدی (۷۷۵ تا ۷۸۵) و هارون الرشید (۷۸۶ تا ۸۰۹) از خاندان برمکی (یحیی و جعفر برمکی) نام برد؛ برمکی ها که اصلا مربوط به خانواده بودایی از بلخ بودند، به مقام های بزرگ نظامی و اداری رسیده و حتی آموزش و پرورش شاهزاده های دربار عباسی را بر دوش داشتند. 
خلفای عباسی با پیروی از سنت پیامبر و ادامه عادات اموی ها، وفادار با اصل چند همسری (باضافه حق هم بستری شدت با کنیزان) بوده، ولی در مورد ازدواج شاه دخت ها بسیار سخت گیر بودند. چنانچه داستان پر ماجرای وصلت پر سوز و گداز جعفر برمکی و عباسه، خواهر هارون الرشید در صف داستان های عشقی "هزار و یک شب" ردیف میگردد. عباسه و جعفر همدیگر را دوست داشتند. از آنجایی که خاندان برمک در دربار خلیفه از قرب و منزلت خارق العاده برخوردار بود، در قدم نخست هیچ مانعی در مقابل ازدواج آنها دیده نمیشد. ولی نظر به احساس بر تر گرایی عربی، هارون الرشید نمی خواست که "خون پاک" خاندان عباسی (قریشی) در اثر ازدواج با یک تن عجم، و لو که درباری هم باشد، "ناپاک" گردد. از سوی دیگر نظر به تاثیرگذاری که خاندان برمکی در دربار از آن بر خور دار بود، بالاخره هارون تحت یک شرط به وصلت این دو تن موافقت کرد که آنها تنها و تنها در حضور خودش در دربار با هم دیده، و غیر از آن اجازه دید و بازدید این دو فریفته را قدغن کرد. عباسه و جعفر، که با این امر موافقت کرده بودند، در خفا هم بستر گردیده و از این وصلت صاحب دو طفل گردیدند. این اطفال  مخفی در مدینه پرورش و نگهداری میشدند. زبیده، همسر هارون الرشید از این "خطا کاری" واقف گردیده و موضوع را به گوش هارون میرساند. مسرور، جلاد به امر  هارون الرشید، نخست عباسه را در حضور خود خلیفه کشته، بعدتر نظر به  فرمان خلیفه سر جعفر را از بدنش جدا کرده و در اخیر دو طفلی را که خون "مخلوط قریش و عجم" در رگ های شان جاری بود، نیز به قتل رساند. پس از آن ستاره خاندان برمکی ها به افول گرایید. یحیی برمکی و فضل برمکی، پدر و برادر جعفر تحت حصر خانگی قرار گرفته و دارایی شان که بر سی ملیون دینار بالغ میگردید، غصب گردید. دارایی برمکی ها گوشزد عام و خاص بود. گفته شده است که یحیی برمکی حاضر بود تا برای یک جعبه ویژه جواهر که از سنگ های کریمه ساخته شده بود، هفت ملیون ریال بپردازد، ولی صاحب جواهرات با این مبلغ موافقت نکرد. ]۸۸] 
در پرتو خلافت، نخست خاندان خلیفه و همزمان با آن قشر اشراف عرب دارایی های بزرگ انباشت کردند. چنانچه زمانی که خلیفه المتقی درگذشت، بیش از بیست ملیون دینار جواهر و عطر بر جا گذاشت. [۸۹]
ولی پس از مرگ هارون در سال ۸۰۹ میلادی نظر به اختلافات درون خاندانی و هم نظر به بک سر قیام های جداطلبی، امپراتوری های عباسی ها نیز به سوی قهقرا سرازیر گردید.   امپراتوری عباسی ها یک تشکل پیچیده بغداد محور اداری بود که ولایات این امپراتوری نظر به یک سری از قوانین مشخص اداری و مالی تابع مرکز بوده و مراکز این ولایات به نوبت  با واحد های اداری پیرامونی در "پیوند امپراتوری"، روابط سست و غیر مستقیم اداری قرار داشتند؛ به گونه ای که در واحد های اداری پیرامونی اشخاص و گروه های مستقل وظایف اداری را بر دوش داشته و امور مالیات، باج و خراج را مدیریت میکردند. از این نگاه واحد های اداری پیرامونی از دو طرف دستخوش پرداخت بار گران مالیات های اجباری قرار میگرفتند. از همین نگاه در بسیار مناطق پیرامونی، و لو که مردمان غیر مسلمان حاضر بودند تا اسلام بیاورند تا از پرداخت مالیات سرانه  بر غیر مسلمانان آزاد شوند، ولی حکم روایان – به غرض جلوگیری از کاهش حجم کلی مالیات – مانع این امر میشدند. دارایی دربار عباسی در زمان هارون الرشید ۴۸ ملیون دینار گفته شده است. [۹۰] 
برخلاف نظام اداری اموی ها، در ساختار امپراتوری عباسی ها، متنفذان ولایتی و محلی که اکثراً از اهالی بومی، باشند گان خود منطقه تعیین میگردیدند، با بغداد در یک رابطه "حامی پذیری و حامی پروری" ویژه قرار داشتند. چنانچه طاهر، والی خراسان ادعا میکرد که از این جهت تنها او میتواند در خراسان حکومت کند، چون باشند گان متنفذ حوزه خراسان یا از طریق "خون شریکی" و یا از نگاه معضل "حامی پذیری" با او در مناسبات تنگاتنگ قرار دارند. 


 
ماخذ: [۹۱]
با در نظر داشت این نکات،  نظام امپراتوری عباسی پس از سقوط حکم روایی  اموی ها یک مرتبه ای و به شکل خودکار بمیان نیامد. این امپراتوری فراورده یک روند پیچیده و مبارزه سیاسی-نظامی  و فرهنگی بود. نیروهای فرار از مرکز  در مقابل "اعراب  مهاجم" صف آرایی میکردند. به شکل نمونه در حوزه کسپین طبرستان و دیلم، در فراسوی دریای آمو  در فراغنه و یا در حوزه هندو کش در کابل اکثراً باشند گان این سرزمین ها از "تابعیت" به مرکز سر باز زده و از پرداخت مالیات سنگین خودداری کرده، و این عدم فرمانبرداری توام میگردید با خواست "استقلال نسبی بیشتر" از حکومت مرکز گرای بغداد.   
چنانچه مامون الرشید (۸۱۳ تا ۸۱۳)ُ پس از تلاش های زیاد توانست تا روابط  واحد های اداری پیرامونی را با مرکز  در یک پیوند نسبی محکم تر منظم سازد.
همچنان در شمال افریقا و بدور از بغداد تلاش های جدا طلبی جوانه زده و قبایلی که تازه با زور شمشیر مسلمان شده بودند، حاضر نبودند تا تنها با نوید "درِ ورودی به بهشت" استبداد سیاسی-تباری و استثمار مادی اعراب بادیه نشین را بپذیرند.  ولی مهمتر از همه که قشر نظامی و ادرای امپراتوری اموی ها که امتیازات مادی و حیثیت اجتماعی شان را از دست داده بودند، نیز آرام نگرفته و تلاش مداوم برای اعاده مقام و حیثیت داشتند.  در این جا میتوان از قیام  اعراب دمشق نشین در سال ۷۸۵ میلادی نام برد که در رابطه با امپراتوری اموی ها از جاه و منزلت برخوردار بودند، ولی اکنون فاقد مقام  و حیثیت بودند.  از آنجایی که پادشاهان عباسی با امامان شیعه،  که در زمان اموی ها دستخوش فرار و قتل و بازجویی بودند، نیز روابط "مهر و نفرت" داشتند، جنبش هواداران تشییع و همچنان  مزدکیان زمینه ساز دشواری های بزرگ سیاسی پنداشته میشدند. در اخیر در خراسان زمین، به ویژه در سیستان تلاش های فرار از نظام مرکز گرایی بنام "خلافت اسلامی" حتی تحت پوشش "اهورا مزدک" وجود داشت. در امپراتوری عباسی، ولو که مشروعیت آن از  "خلافت اسلامی" ناشی میگردید، ولی در این نظام  -نظر به التزامات اداری همان زمان – روشن گرایان زرتشتی نیز نقش بسزایی داشتند. 
پس از شورش های سیاسی ناشی از عدم رضایت و همچنان حملات پیاپی مغول ها بر بغداد، المطیع، آخرین پادشاه عباسی (۹۴۶ تا ۹۷۴ میلادی) از اوج قدرت امپراتوری عباسی بزیر کشانده شد.  با برکناری او، امپراتوری اعراب قریش تبار نیز دست خوش تجزیه قرار گرفت.  حکومت عباسی ها در بغداد در سال ۱۲۵۸ میلادی به پایان رسید. سپس توسط بازماندگان این دودمان پایتخت به قاهره منتقل شد؛ در سال ۱۵۱۹ میلادی پس از فتح شام و مصر توسط ارتش عثمانی، سلسله زمامداری ۵۰۸ ساله خلفای عباسی بکلی منقرض شد.