فرید ریش ویلهلم نیچه ( اراده ی معطوف به قدرت؛ و فلسفۀ اخلاق ---- بخش  سیزدهم)

 در این جستار نیز همانند جستارهای قبلی به گوشۀ دیگر از دیدگاه های جناب نیچه پرداخته و آن را به سنجش گرفته و سبک و سنگین نموده و مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت

۰ ابتدا نگاه نیچه را می آورم تا ببینیم این پارتیزان متهور و این دشمن اخلاق عوام و  نقاد فلسفه و دین چگونه علم مبارزه را یکتنه در دست گرفته و گستاخانه وشادمانه و با زهرخندی همه را به سخره گرفته و به رویارویی ودوئل فرامی خواند و می خواهد بر ویرانه های اخلاق گذشتگان از دین تا فلسفه  کاخ و قصر نوین انسان برتر  خویش را بنا سازد ۰ نیچه چنین اظهار نظر می نماید: همچنانکه اخلاق رحم و شفقت نیست بلکه توانایی است؛ هدف مساعی انسان نیز نباید تربیت کل؛ بلکه انتاج نیرومند ترین و برترین افراد باشد ۰ هدف انسانیت نیست بلکه مرد برتر است ۰ آخرین چیزی که یک شخص حساس می تواند بفهمد اصلاح بشریت است ۰ ولی بشریت اصلاح نمی شود بلکه اصلأ وجود ندارد؛ بشریت مفهومی انتزاعی و مجرد بیش نیست؛ آنچه هست عدۀ بیشماری از افراد است ۰جهان همچون آزمایشگاه بزرگ است؛ بسیاری از آزمایش های آن باطل وبی ثمر است و از میان می رود؛فقط معدودی از این آزمایش ها به ثمر می رسد؛ در این آزمایشگاه غرض سعادت تودۀ مردم نیست بلکه اصلاح و به وجود آوردن مثل اعلا است ۰اگر در اجتماعی مثل اعلا وجود نداشته باشد بهتر آن است که نابود گردد ۰اجتماع وسیلۀ است برای بالا بردن قدرت و شخصیت فرد؛ گروه توده به خودی خود هدف وغرض نیست ۰اگر اشخاص نباشند که ماشین ها را به کار بیندازند؛پس این ماشین ها به چه درد می خورد؟
ماشین ها یا تشکیلات اجتماعی که خود علت غایی و هدف خویشند مسخره و مضحکه ای بیش نیستند ۰ در آغاز نیچه چنان سخن می گوید که گویی مقصودش ایجاد انواع جدید می باشد؛ بعدها فکرش به اینجا می رسد که مرد برتر آن شخصیت مافوق است که گاه به گاه از لجنزار تودۀ عوام بیرون می آید وجودش مدیون تربیت صحیح و تغذیۀ درست است نه تصادف و انتخاب طبیعت ۰ به باور نیچه طبیعت در بارۀ بهترین موالید خویش سخت بیرحم و قسی است؛طبیعت افراد متوسط را بیشتر دوست دارد وبیشتر تولید می کند؛طبیعت همواره از مثل اعلا منحرف می شود وبه سطح توده و عوام متمایل می گردد -- طبیعت دائمأ می خواهد" کیف" را فدای" کم "کند و بیشتر را بر بهتر تسلط دهد ۰تنها انتخاب انسانی و تهیۀ وسائل نژاد وتربیت اشرافی می تواند ضامن حیات وبقای مرد برتر باشد ۰ بیهوده تر از این نیست که بگذارید افراد برتر از روی عشق ازدواج کنند؛ یعنی دختران خدمتکار زن قهرمانان شوند و نوابغ کلفت ها را به زنی بگیرد۰ در اینجا نیچه به استادش شوپنهاور ایراد میگیرد ومی گوید: شوپنهاوردر این باره اشتباه میکرد؛عشق مایۀ اصلاح نژاد نیست ۰ عشق وعقل باهم سازگار نیستند ۰باید اعلام کنیم که ازدواج عشاق بی ارزش است وعشق مانع قانونی ازدواج است؛فقط باید بهتران با بهتران ازدواج کنند وعشق را به عوام ارزانی دارند ۰مقصود از ازدواج تنها تولید مثل نیست بلکه تکمیل وپیشرفت نیزهست ۰ هوش تنها مایۀ نجات نیست؛ بلکه چیزی می باید تا مایۀ نجات هوش شود ۰ پس از مولد نیک تربیت صحیح آخرین عامل پیدا آورندۀ مرد برتر؛ یک مدرسۀ سخت وجدی است ۰ نیچه جوانانی را که قصد ازدواج دارند مورد پرسش قرارداده و آنان را چنین زیر رگبار پرسش میگیرد: تو جوانی وآرزومند زن و فرزندی ۰ ولی می خواهم بپرسم تو مردی هستی که جرئت آرزوی فرزند داشته باشی؟آیا مرد پیروزمندی هستی؟ برخود وبر احساسات خود غالب هستی؟ می توانی جلوی هوا و هوست را بگیری؟ یا این زن و فرزند خواستن یک میل وغریزۀ حیوانی و اقتضای ضرورت است؟یا از تنهای دلتنگ شده ای ویا با خود سازگار نیستی؟
من می خواهم که این پیروزی واستقلال نفس تو باشد که خواهان زن وفرزند است۰ فرزند تو باید یادگار پیروزی و استقلال نفس تو باشد تو باید چیزی برتر از خود به وجود آوری۰اما نخست باید روح و جسم خودرا از سر تا پا درست کنی؛توباید نظیر خودرا به وجود آوری بلکه بالاتر از خویش بیافرینی؛ مقصود من از ازدواج این است که دوتن اراده کنند تایکی بیافرینند که از هر دو بهتر باشد ۰ من ازدواج را احترام متقابلی می دانم که ارادۀ هر دو مبدل به یک اراده شود ( دراینجا باید از نیچه پرسیدکه چرا باید دو انسانی که دارایی دو اراده باید باشندوهر کدام شخصیت وفردیت خودرا دارد یکی شود؟ ) ۰ نیچه در این متن کوتاه رئوس فلسفۀ اخلاق خویش را بیان می کند ۰
حالا باید ببینیم که تا کجا دیدگاه جناب نیچه پزیرفتنی و کجا می بایست با او مخالفت کرد۰نیچه اخلاق را یک توانایی می داند نه رحم وشفقت یعنی توانا بودن وتوانا شدن در به کار گیری ودنبال کردن  خواست های خویشتن وقدرت مند شدن وعبور از اخلاق حاکم وبه میراث رسیده ۰اینکه انسان بکوشد وخود را توانا کند وتمامی استعدادهایش را بارور نماید وهمچون بوزینۀ مقلد کور نباشد و خود تصمیم بگیرد که چه باید بکند کاملأ سخنی درست ومعقولی است وقبل از نیچه ده ها فیلسوف ومتفکر دیگر نیز به این مهم پرداخته اند از جمله فیلسوف شهیر آلمانی ایمانوئل کانت که از هر فردی می خواهدتا خودرااز صغارت فکری یعنی نیندیشیدن رها کند واندیشیدن آزاد را بیاموزد ۰ اما کانت با مهرورزی وشفقت سر ستیز ندارد وهر انسانی را غایت دانسته وهمه را دارایی حقوق برابر وارزش مساوی می داند (وقتی به مبحث کانت رسیدم بیشتر توضیح خواهم داد)  جناب نیچه می گوید هدف باید فقط وفقط تربیت ابرانسان باشد لاغیر و اصلاح بشریت را کار ناممکن وبیهوده می داند ۰ آیا واقعأ اصلاح چند تن به عنوان ابرمرد می توانند جامعۀ انسانی را نجات دهد؟ آیا این برداشت نیچه خلاف اصول طبیعت نیست؟ چرا نباید در راه اصلاح و رفاه همۀ انسان ها تلاش نمود؟ نیچه بشریت را امری انتزاعی می داند۰ بدون تردید انسان کلی وجود خارجی ندارد وآنچه هست افراد می باشند اما به غیر از فرد مابا جامعۀ چند میلیونی شهری روبه رو هستیم که اگر هر کدام فقط دنبال ارضایی خواست ها خودش باشد وبه دیگری ارزش نگذارد آن وقت با مشکلات عدیدۀ مواجه خواهیم شد ۰ چرا نیچه فکر می کند که فقط ابر انسان او قابلیت اصلاح پزیری و رشد را دارد؟ هر انسانی حداقل بالقوه شانس آن را دارد که با تربیت درست وآموزش پرورش پاسخگو و کارآمد پله های ترقی را طی کرده و از لحاظ فرهنگی رشد نماید۰ به باور نیچه غرض نباید اصلاح توده بلکه باید مثل اعلا باشد؛این مثل اعلا که یک اقلیت بسیار اندکی را شامل می شوند چه نقشی دراصلاح وپیشرفت مادی ومعنوی جامعه می توانند داشته باشند؟ برای نیچه توده اصلأ ارزشی ندارد چون توده ومردم باید وسیلۀ برای انسان برترباشد؛چرا باید چنین باشدبرای اینکه طبق
نظر نیچه توده گوسپندانی هستند که نه شعوری نه کیفیتی نه دانشی نه ارادۀ ونه درک و فهمی دارند۰ به زعم نیچه توده حداکثر سیاهی لشکر برای اجرایی نقش در فیلمی که قهرمانش ابرمرد است بیشتر ارزش ندارد۰ اگر ابرمرد با تغذیۀ درست وتربیت صحیح واز دل همین توده زاده می شود؛ چرا نباید کوشید تا همه از این امکانات برخوردار گردند ویک زندگی معقول وسالمی داشته باشند؟ نیچه هم با فیلسوفان قبل از خود وهم باادیان ونیز با طبیعت سر جنگ دارد که چرا همه به شمول طبیعت نسبت به ابرانسان او توجه ومهر
لازم را ننموده اندو چرا  طبیعت سفله پرور است؟ نیچه از ازدواج بهتران با طبقات پایین شکوه داشته وطبقات بالا را از آن بر حذر می دارد ۰نیچه عشق را دام وهوس ونابخردانه دانسته وفقط درخور طبقات فرودست می داند۰نیچه هشدار می دهد که اگر نمی توانی انسانی بهتر از خود به وجود آوری حق ازدواج وفرزندآوردن نداری۰ جناب نیچه فکر می کند که خدا وطبیعت و همۀ آدمها  وخلاصه هر آنچه در هستی وجود دارند باید در خدمت ابرانسان فرضی او باشند۰ نیچه نمی دانست که برای طبیعت هر گیاه وجانور و انسانی که تولید مثل نمود دیگر باید آمادۀ رفتن شود و دلیلی برای ماندن وجود ندارد۰ما باید خودرا با طبیعت وفق بدهیم چون طبیعت بر اساس خواست و نیاز ما کار نمی کندوما یکی از محصولات طبیعت می باشیم ۰ برای طبیعت مرگ ابرانسان نیچه ومرگ یک سگ هار هیچ تفاوتی ندارد۰ من بابخشی از نقدهای نیچه بر نظام ارزشی ادیان وبعضی از فیلسوفان هم نظر هستم واینکه نباید از ترس وطمع کاری را انجام داد وارادۀ قوی ودرک عمیق وشجاعت از خود نشان داد موافقم ۰اما همین نیچه که می خواهد ما رااز شر ارزش های پوسیده رها سازد ولی به گونۀ دیگری انسان را به عنوان برده و  وسیله در اختیار ابر انسان خیالی خود قرار می دهد۰ من همیشه وبارها گفته ام که اگر سخنی وجدان وخردم را مجاب نکند هرگز آن را نخواهم پزیرفت حتا اگر از زبان خدا نقل شود ویا نابغه ترین دانشمند زمان هم گفته باشد۰بانیچه هم فکرم در اینکه باید ارزش های حاکم بر جهان را دوباره مورد سنجش وارزیابی قرارداد ونباید بدون تأمل وتفکر و نقد همه جانبه آن را پذیرفت۰به باور من نیچه نیز همانند جناب کارل مارکس بیماری را تشخیص داده ولی هنگام تجویز ونسخه نویسی و ارائۀ بدیل وآلترناتیو به خطا رفته هست ۰ ما در عین حالی که باید به هردویی آنان عطف توجه وحتا احترام را داشته باشیم وبه دقت وبدون پیش داوری وکینه ورزی آثارشان را به خوانش بگیریم اما باید با همان متد وروشی که این دو شخصیت برجسته به نقد وارزیابی دیگران پرداخته ما نیز شهامت نقد وسنجش آنها را داشته باشیم ۰ از نیچه ومارکس بت ساختن در تقابل با اندیشه های خودشان هستند۰ ولی شور بختانه مارکسی که ایدئولوژی را آگاهی کاذب می دانست خود افکار او را دوستان وپیروان کم دانش به دکمترین ایدئولوژی عصر مبدل ساختند۰ من آشنایان و دوستانی دارم که ازشیفتگان و سرسپردگان جناب مارکس و نیچه می باشند وهرگز حاضر نیستند که به اشتباهات مراد و پیرشان اذعان نمایند ۰ در وجود تک تک انسان ها مقداری حماقت ونابخردی  پیدا می شودچه آگاهانه یا نا آگاهانه باشد؛پس نباید از هیچ انسانی توقع عقلانیت مطلق را داشت۰انسان فقط موجود دارایی عقل وخرد نیست بلکه عواطف واحساسات وعلایق وامیال وغرایز نیز بخشی بزرگی از او را شکل می دهد۰ برای همین است که روانشناسی وروانکاوی نقش بسیار مهمی یافته اند ۰ یعنی فقط فیلسوفان نباید حرف آخر را در مورد انسان بزند بلکه دانشمندان مغزو اعصاب وروانکاوان امروزه روز بیشتر حق اظهار نظر را دارند ۰ یکی از رشته های نسبتأ جدیدی که پابر عرصۀ وجود گذاشته رشتۀ " نیروسانس" است که شامل " فیزیک ومغزشناسی وریاضی و زیست شناسی و روانشناسی وفلسفه می باشند که بسیار جدی بر روی انسان کار می کنند تا شاید این پیچیده ترین ومغلق ترین موجود را بهتر بشناسند ۰ ما از زمان نیچه ومارکس در زمینۀ انسان شناسی پیشرفت های غیر قابل انکاری نموده ایم که روح مارکس ونیچه از آن خبر نداشته اند ۰ پس نباید گذشتگان را معیار همه چیز دانست وباید آنان  را در کانتکس وعصر وزمان خودشان سنجید وباز می گویم که حتمأ باید آنان را مطالعه نمودولی نباید الگو قرار داد ۰ آیا مارکس ونیچه هنوزهم چیزی برای گفتن دارند وآیا انسان غیر اروپای وغیر غربی می تواند از فیلسوفان و بزرگان جهان غرب بهره ببرد؟ بلی هم نیچه وهم مارکس ونیز دیگر اندیشمندان غربی چیزهای زیادی یرای آموختن دارند وباید متذکر شد که دانش وهنر وموسیقی وفلسفه وانسانیت مرز ندارند ومن با همان اشتیاق و علاقۀ که مولانا وحافظ وسعدی وبیدل را می خوانم کانت ونبچه ویلیام شکسپیر ویکتور هگو  ومارکس را همچنین می خوانم وفکر می کنم که در خیلی جاها کانت ونیچه و بسیاری دیگر از این فیلسوفان برای ما اگر  سودمندتر نباشند ناسودمندتر هم نیستند۰ من خودم در عین حال که میهنم را بسیار دوست دارم ولی به جهان وطنی بیشتر باور دارم ۰ انسانی که افکار خودرا در چارچوب مذهبی وناسیونالیستی وجغرافیایی محصور و محدود می کند انسانی بسیار خرد وکوچکی هست۰ ما باید نسبت به دانش امروزی شناخت و آگاهی لازم را به دست آوریم تا شاید راه حلی بر این معضلات ونابسامانی های موجود در جامعۀ بشری بیابیم ۰ ( فسانه گشت وکهن شد حدیث اسکندر/ سخن نوآر که نو را حلاوتیست دگر ۰  فرخی سیستانی)