خاطرات زندانی بخش چهادهم

"خاطرات زندانی" یاداشتهای دوران 13 سال زندان روانشاد محمد هاشم زمانی، شاعر، نویسنده و مبارز آزادی خواه است که در سال 1379 هجری شمسی (2000 ع) بزبان پشتو، به دست نشر سپرده شد و اکنون متن کتاب در چندین بخش بزبان دری خدمت علاقمندان تقدیم میگردد

آزادی بابا عبدالغزیز از زندان
به اطاق خود نشسته بودم و کتاب میخواندم که بابا عبدالعزیز غیر منتظره داخل اطاق شد و گفت: "پسرم در دهلیز ما همه زندانیان سیاسی آزاد شدند که هر کدام از آنها پانزده، شانزده سال حبس با مشقت را پشت سر داشتند. منهم با سایر دوستانم از زندان دهمزنگ آزاد میشوم، از همین سبب آمدم تا ترا ببینم و اخرین گفته هایم را برایت بگویم." بابا تا همین روز  بزرگان ما را ندیده بود و آنها را نمیشناخت، بعد از معرفی با انگشت بمن اشاره کرد و مرا به آنها چنین معرفی کرد: "این بچه، پسر شماست اما پسر منهم است، من به همه ای شما این سفارش را میکنم که با او رفتار خوب داشته باشید، او را درست تربیت کنید تا برای وطن و مردم خود خدمت کند. بازهم تاکید میکنم که او را درست تربیت کنید. او را تحت فشار های بیجا و تعصبی قرار ندهید، اورا به زندگی و فکر آزادش بگذارید. من ایمان دارم که گفته های من فراموشش نمیشود و به آن عمل میکند.
پسرم من در گذشته نیز چندین بار برایت گفته ام و باز هم میگویم که میز مدور دربار خاندان ظالم و مفسد سلطنتی  را در این شهر بی پرسان خدا غرق میکند، اما ترسم از آن است که ملت غریب ومظلوم را با خود غرق نکند."
بابا با بزرگان ماخدا حافظی کرد و با من در اطاق نشسته گفت: " همانطوریکه برایت گفته ام، هر چیزی را به چشم خود میبینی و به نظرت واقعیت است، همه را یک به یک بنویس و بعنوان یک امانت واقعی آنها را برای نسل های آینده بسپار. با وجودیکه این فجایع و ظلم هاییکه خانواده سلطنتی در این شهر بی پرسان به مردم غریب روا داشته اند، برای نسل های آینده مثل افسانه و خیالی باشد و آنهم بخاطریکه آن زمانه با زمان فعلی حتماٌ متفاوت خواهد بود، اما حقیقت آنست که افسانه نیست، این یک واقعیت است که ما به چشم سر میبینیم.
پسرم توتمام چشمدید ها و آنچه که به نظرت واقعیت است برای نسل های آینده بنویس و فرض خود را ادا کن، بعد اختیار خود آنها که آنرا افسانه میدانند و یا واقعیت؟ پسرم !آنچه را امروز مانند گذشته بعنوان آخرین گفتارم میگویم، نباید فراموش کنی. من بسیار خوشحال نیستم که از زندان آزاد میشوم، برای من زندان و صحرا فرقی ندارد. امروز بخاطر ظلم خاندان یحیی تمام شهر ها و دهات افغانستان برای افغانها بزندان تبدیل شده است. به دهن هایشان مهر سکوت کوبیده شده و تمام قوتهای جسمی و روانی آنها سخت مورد فشار و شکنجه قرار دارد تا احساس ملی آنها رشد و نمونکند. علیه سیاست خائینانه وانگریز مشرب آنها هیچ اقدامی به ثمر نمیرسد، آنها نیرو های روحانی و ملی ، هردو را زخمی کرده اند. پسرم ! امروز حقایق برای تمام روشنفکران، منورین ومردمان ملی و وطنپرست مانند آفتاب روشن است و تمام آنها این خانواده ضد ملی  را بحیث دست نشاندگان انگلیس میشناسند. آنها سرمه  چوب دربار سلطنتی خود را به چشمان کسانی میکشند که نه به وطن علاقمندی دارند و نه در مغز های شان خوشبختی مردم این وطن جایگاهی دارد. آنها هیچگاه برای خوشبختی مردم بیچاره و ترقی این کشور تلاشی نمی کنند. واقعیت اینست که در زندگی اجتماعی و ملی بار بنیاد های اقتصادی بر شانه های همین مردم غریب سنگینی میکند و بر اساس توجه بمردم است که جامعه افغانی ما میتواند، راه ترقی و پیشرفت را بپیماید. اما در دوره زمامداری خانواده یحیی این به یک امر ناممکن تبدیل شده است. از زمانیکه این خانواده مفسد ریشه های خود را در این کشور پهن کرده؛ جامعه افغانی ما دوچار بدبختی و خواری شده است. اما به تو میگویم که هر قدریکه ریشه های ظلم و استبداد و مردم کش آنها بیشتر شود و با چلبازی، عوامفریبی و جادوگری به چشم مردم خاک بزنند، بازهم مردم به اساس اصول علمی و عدالت و بر مبنای طریقت غرای اسلامی که بنیاد آن به برادری و مهر ومحبت گذاشته شده عملاٌ این زندگی پر از رنج را به خوشبختی تبدیل خواهند کرد و برای بهبودی و خوشبختی در بین مردم جنبشهایی بوجود خواهد آمد.
پسرم به آنچه که من روی آن تاکید میکنم و بعنوان وصیتنامه خود برایت میگویم، آنست که: تو در برابر گلوله های دشمن سینه ات را سپر کن و قدرتهای استعماری و استثماری را در کشورت مگذار. به مقدسات و نوامیس ملی خود احترام زیاد داشته باش. در نگهداری و رشد فرهنگ اصیل افغانی ، با فضیلت انسانی، اخلاقی و افغانی کوشا باش. مانند فرزندان مبارز وطنت در وطن خود زندگی کن. پیروزی فرزندان مبارز این وطن نتیجه شجاعت و آمادگی شان برای قربانی در راه وطن ومردم شان بود. آنها زندگی با شرافت یک روزه را با زندگی هزار ساله در ذلت، ترجیح میدادند.
فرزندم ! قوت قلب خانواده یحیی زیر فشار مبارزات وطنپرستان ملی در هم شکسته. آنها تعداد زیاد از وطنپرستان را به جرمها و گناه های ناحق سیاسی از زندان آزاد نمیسازند. این یک وظیفه و برای تو فرض است که با این زندانیان ملی و وطنپرست همیشه کمک کنی. همچنانی که ما در برابر شما وظیفه ایمانی و وجدانی خود را در چوکات اخلاق انجام دادیم، شما باید دوچند آنرا در برابر آنها انجام دهید. آن زندانیان مظلوم و بیگناه که به کمک احتیاج دارند، باید به آنها کمک کنید.
پسرم ! وطن مثل مادر است و نباید دامنش لکه دار شود، مردم مانند پدر است، شمله بلند آزادی، غیرت و افتخار ملی را باید برافراشته نگهدارید." بابا سرگرم صحبت بود که سردار باشی برایش گفت: "تمام رفقایت دم دروازه منتظرت هستند." بابا از جایش بلند شد و گفت:" تمام صحبتهایم را ضبط کتابچه دلت کن و مطابق آن عمل کن و امانت های مرا بمردمت برسان. من تجربه هفتادو نه سال زندگی خود را برایت قصه کردم!" من دستهای بابا را بوسیدم وبا او خدا حافظی کردم و همینقدر برایم گفت که خبرت را میگیرم و کتابها را برایت میفرستم.

رفتن به قلعه ای جدید
از بخش مخصوص سیاسی زندان قلعه جدید ده نفر آزاد شده بودند که آنها بسیار سابقه دار بوده و هرکدام چهارده تا پانزده سال زندان را پشت سر گذشتانده بودند.
ما برای مدیر انضباطی تعمیر کوچک بخاطر تنگی حویلی، بار ها شکایت کرده و به او گفته بودیم که وضعیت صحی ما روز به روز خرابتر میشود و از طرف دیگر قال و مقال تحویلخانه و زندان تعمیر بزرگ شب و روز مار ناآرام میسازد، بهتر آنست که ما را از اینجا به همان محل سابق انتقال دهید، بخاطریک تعمیر آنهم در حال حاضر خالی است. مدیر زندان شکایت مارا بجا و معقول دانسته و بما اجازه داد تا از تعمیر کوچک دوباره به بخش مخصوص قلعه جدید برویم. ما بستره و سامانهای خود را جمع کرده و به مخصوص قلعه جدید بردیم. ما بستره های خود را هموار کرده و سامانهای خود را جابجا کردیم. نظافت در این جا نسبت به تعمیر کوپک بسیار تفاوت داشت. از زندانیان سابقه دار تنها سه نفر شیخ بهلول،غندمشر یعقوب خان و سید امیر خان پاچا باقی مانده بودند. برعلاوه نه نفر از خانواده ملک قیس.
بزرگان ما وقتی دهلیز بخش مخصوص زندانیان سیاسی را در قلعه جدید دیدند، بسیار خوشحال شدند. تشنابهاب پاک دارای بخاری و دارای نظافت بسیار خوب بود. این پاکی و نظافت در نتیجه تلاشهای آن زندانیان سیاسی سابقه دار بود که چند روز پیش از اینجا آزاد شده بودند. آنها سر مبصر را همیشه متوجه میساختند که همه چیز باید پاک باشد.
بخش قلعه جدید نسبت به تمام بخش های دیگر زندان دهمزنگ آزاد و دارای پاکی و نظافت بسیاربهتر بود. علتش هم این بود که در این بخش انسانهای مهذب زندانی بودند. در اینجا زندانیان سیاسی میان خود بحثها مختلف داشتند. آنها در بحث های منطقی، علمی و سیاسی خود حکومت و زمامداران افغانستان را متهم میکردند که سیاست خارجی و داخلی آنها وابسته به انگلیس و تحت رهنمایی انگلیس عملی میگردد و اگر چنین نیست چرا نظامنامه ها و قوانینی که در زمان غازی امان الله خان تدوین شده اند مورد اجرا قرار نمیگیرند تا جلو هر نوع فساد مانند رشوه، ظلم، بی عدالتی و امثال آنگرفته شود. در مقابل جهل و نادانی از علم و معرفت استفاده نمیشود. در مبارزه علیه ظلمت جهالت، چراغ معرفت روشن نمیگردد. مردان و زنان افغان را دور از تعلیم و جاهل نگهداشته و از درس و تعلیم آنها را محروم ساخته اند و روی این مسئله بسیار تاکید میکردند که این چه حکومتی است که اکثریت مردم افغانستان خوانده و نوشته نمیتوانند و عامیان بی تعلیم ناخوان اند. در این زمینه هیچ توجه صورتنمیگیرد. در وقت حکومت امان الله خان غازی برای همه افغانان در تمام افغانستان مکتبها و کورسهای تعلیم و تربیه تاسیس شده بود. در کابل حتی امان الله خودش بزرگسالان را و ملکه زنان را تدریس میکرد. بخاطریکه آنها میخواستند تا افغانستان را در قطار کشور های پیشرفته جهان قرار دهند و افغانها صاحب دانش و معرفت شوند. اما حکومت شهر بی پرسان همه چیز را برای خود میخواهد و چند نفر حاکمان که نوکران شخصی شان است، در عیش و عشرت زندگی میکنند و باقی تمام ملت افغانستان در آتش نمرودی این حکومت ظالم میسوزد و هیچ پرسشگری هم وجود ندارد.