محتوای انقلاب ها عارضی و تصادفی نیستند!

تحولات عظیم، مهم و مثبتی را که انقلاب کبیر فرانسه در زمینه های سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی در فرانسه و به دنبال آن در جهان موجب شد، هیچ انسان آزاد اندیش، مترقی، عدالت پسند و محقق نمی تواند نادیده بگیرد. 
این انقلاب با استفاده از عقل نوین، همراه با پایه های سلطنت لوئی شانزدهم با گذشت زمان پایه هائی هر گونه حاکمیت استبدادی

در سراسر جهان را به لرزه درآورد و میلیارد ها انسان را در اهریمنلاخ های شرق و غرب جهان از اسارت و بیداد نابکاران سنگدل و حیوان صفت، و هم از جهانی تیره و تار و ناامیدی و بردگی و بندگی، که بر اساس پندار های مبتنی بر خرافات خون و نژاد و سنت و حق الهی، با کمک نهاد ریاکار و تجارت پیشۀ دین به وجود آمده بود، رهانید. 
انقلاب ها همیشه بد و بد گفتنی نیستند؛ هرچند کم نیستند کسانی که با شنیدن نام انقلاب چهره در هم می کشند و تب لرزه بر اندام های شان عارض می گردد. 
این عده از انسان ها، وقتی تنها از یک جهت (هم از نظر سمت و سو و هم از لحاظ انگیزه و دلیل) به پی آمد های آنی و خونین و مصیبتبار برخی از انقلاب ها نگاه می کنند، حق  دارند از شنیدن نام انقلاب هراسناکناک شوند و دهن به عیب جوئی و بد و بیراه گفتن باز کنند؛ اما، آیا انقلاب ها همیشه یک رُخ و یک رَخ دارند؛ و یا داشته اند؟ و هم، آیا درست است که همیشه آن ها را از یک زاویه یا با توجه به پسند و ناپسند های فردی یا سازمانی و یا پندار هائی نارس خویش ارزیابی و با برداشتی یک بعدی و بعضاً پدید آمده از تنها یک تجربه، مانند تجربه افغان ها، هر چند آنچه در افغانستان رخ داد انقلاب نبود، بدون دیدن و بررسی سائر زوایای این یا آن انقلاب و تجارب حاصل از یکی یا همه، ابراز نظر نمود و همه را یکسره و بدون استثناء خوب و یا خراب قلمداد کرد؟  
در گذشته های دور، تا آن زمانی که انقلاب کبیر فرانسه، به مثابه یک رویداد عظیم تاریخی، قدرت و اختیار را از دست یک طبقه بیرون نکشیده بود، نظم سیاسی و مشروعیت قدرت در اروپا، مانند هر جای دیگر در روی کره زمین، از دو منبع و منشاء ناشی می شد. یکی نهاد دین و دیگری نهاد سلطنت. از دو نهادی که بعد از کشمکش های دوامدار و طولانی بر سر قدرت، بالاخره با هم کنار آمدند و برای دوشیدن ملت سر یک سفره نشستند. 
نهاد دین در اروپا، از قرن پنجم میلادی به بعد تا اواسط قرن پانزدهم، کلیسای کاتولیک بود؛ که به نام مسیح و به نام خدا سلطۀ مطلق و جابرانه اش را بر تمام ارکان و شئون فردی و اجتماعی کشور های اروپا پهن نموده بود. قدرت کلیسا به اندازه ای بود که پادشاهان ناگزیر بودند با هراس و اطاعت از آن حساب ببرند و همان کنند که کلیسا می گفت و می خواست ـ تا آنکه سلطنت در کشمکشی بر سر قدرت با کلیسا، دست بالا پیدا کرد و کلیسا از روی ناگزیری دست در دست دولت گذاشت و با اشتراک هم جبهۀ واحدی را در برابر توده ها به وجود آوردند.
نه انسان مطرح بود، برای این دو منبع قدرت و نه آرمان های انسانی و خرد وی. لوئی چهاردهم که قریب هفتاد سال با خودکامگی مطلق و استبدادی بی مانند در فرانسه حکومت کرد، و لوئی شانزدهم هم بسیاری از خصلت های وی را از او کاپی نموده بود، می گفت: "دولت، منم!"؛ یعنی، همه چیز در این کشور از من آغاز می یابد و به من ختم می گردد. همه مکلف به اجرای اوامر پادشاه و در خدمت پادشاه هستند و باید برای تأمین زندگی مجلل و رضایت و خوشنودی پادشاه و اشرافیت متعلق به دربار کار و تولید کنند و وجود پادشاه و اشرافیتی متعلق به دربار را در وهلۀ اول، و وجود روحانیت را بعد از آن، بر خود و خانواده و خویش و قوم و اقارب خود رجحان بدهند. عیش و نوش و خوشنودی پادشاه مهمتر است، از بود و نبود و خورد و خوراک "رعیتی مفلوک".  
خدمت پادشاه و پاپ اعظم، یکی پرچمدار و حافظ منافع اشراف و دیگری نماینده مسیح و خدا، بنابر حکم خدا؛ سزاوارتر از هر حاجت بائسته و سزاواری بود؛ درست همانگونه که در کشور های شرقی می گفتند و معمول بود؛ از جمله در افغانستان ما، که خود قرن ها شاهد مستقیم و غیرمستقیم آن بودیم.
فرانسه کشور ثروتمندی بود؛ اما شیوه های زندگی تجملی اشراف، به خصوص اسراف های لوئی شانزدهم و مخارج جنگ ها خزانۀ دولت را خالی نموده بود. 
همه مصارف، چه مصارف جنگ ها، چه مصارف برپائی مهمانی ها، چه مصارف اعمار قصر هائی پر مصرف، مجلل، با عظمت و زیبا (برای ساختن قصر ورسای، در دهکده ای در نزدیکی پاریس، که تقریباً یک صد سال محل زندگی شاهان فرانسه بود، بنابر یادداشتی که در حدود چهل سال قبل با آن برخوردم، "دو میلیارد دالر" مصرف شده بود)، چه مصارف باغ ها و پارک های وسیع و چه بذل و بخشش ها، همه به دوش توده ها (مردم عوام) بود، که بیشتر از نود و هشت در صد جمعیت فرانسه را تشکیل می دادند. 
اشراف و روحانیت، چیزی کمتر از دو در صد نفوس فرانسه در آن زمان، با آن که صاحبان بیشترین و بهترین املاک ها و سائر دارائی ها و ثروت ها بودند، علاوه بر اینکه از پرداخت مالیات معاف بودند، هر از گاهی مشمول عنایات سخاوتمندانۀ شاهانه قرار می گرفتند. توده ها علاوه بر مالیات دولت، یک دهم آنچه را که به دست می آوردند باید به نام عشریه به کلیسای می سپردند که بیشتر از اشراف و سلطنت املاک و سرمایه داشت؛ تا جائی که شاه در بسا موارد و مواقعی که خزانه خالی می شد از کلیسا پول قرض می کرد.
خلص کلام اینکه؛ در فرانسۀ آن زمان برای توده ها نه آزادئی وجود داشت و نه حق و حقوقی و نه کسی به آن ها حرمتی قائل بود. 
پارلمان، به نام و تابع لوئی شانزدهم بود و نمایندگان پارلمان، که همه از طبقۀ اول و دوم، یعنی اشراف و روحانیت بودند، تنها در خدمت برآورده ساختن امیال شاه و اشرافیت دربار و روحانیت همباز دربار بودند. 
هر شِکوَه و شکایتی، اگر کسی جرئت می کرد و از نهاد سلطنت و نهاد روحانیت شکایت و شکوه ای می نمود، با خشونت غیرقابل توصیفی سرکوب می شد. ثروت ها همه در دست روحانیت و اشراف متعلق به دربار و نهاد سلطنت بود، در حالی که بیشتر از 98 در صد مردم در فقر، فلاکت و نیازی غیرقابل تحمل و باور به سر می بردند.
چنین بیدادی، بخواهی، نخواهی، باعث خشم و طغیان مردم می گردد. دو صد میلیارد دالر، سه صد و چهل سال قبل، برای کاخی که از فرط طلاکاری ها و وفرت مجسمه های نادرِ و طلائی "کاخ طلائی" نامیده می شد، برای شاهانی کشوری که مردم آن در نهایتی ذلت و خواری زندگی می کردند و نان خوردن خود را نداشتند؛ تعجب آور نیست؟! 
قیام های مردمی و خود جوش، به شمول سنگ باران کردن مهمانخانه ای که مرحوم صمد حامد به نمایندگی از حکومت داکتر ظاهر برای دلجوئی مردم قحطی زده و عاصی رفته بود، هیچ زمانی اتفاقی، بدون دلیل  و غیرمترقبه نیستند. (شاه در خارج بود و فرزند ارشدش از ماه ها قبل پلان رفتن به بامیان  برای تفریح و شکار را طرح نموده بود و حاضر نبود پلانش را به تعویق بیندازد). یگانه عامل بسیج عامۀ مردم برای انقلاب، فقر ناشی از بیداد و بی کفایتی شاهان مستبدی است، که نه درد توده ها را می بینند و نه ناله های دلخراش شان را می شنوند.
چنین شرایطی است، که حسب گفتۀ "یوهان گوتفرید فون هردر"، شاعر، متأله و فیلسوف تاریخ و فرهنگ آلمانی در زمان وایمر، در باره پی آمد های چهار پنج سالۀ خونین انقلاب فرانسه در کتاب "جشن ماتم" گفت: "ماکسیمیلیان روبسپیر، شاگرد خلف کانت بود. استاد خدا را زیر گیوتین برد و شاگرد، لوئی شانزدهم را." 
مقتدای روبسپیر، نه مارکس بود و نه لینین و مائو. هیچ کدام از این انسان ها هنوز به دنیا نیامده بودند. روبسپیر، کسی که با خشونت دست به سرکوب و نابودی ضد انقلاب  برای دفاع از انقلاب در فرانسه زد، طرفدار آزادی فردی ـ سیاسی و تحت تأثیر افکار و اندیشه های ژان ژاک روسو، مؤلف کتاب با ارزش "قرارداد اجتماعی" و کتاب گرانسنگ "روح القوانین" منتیسکیو، قرار داشت.
به زبان ساده تر، همانگونه که استبداد و بی عدالتی های لوئی شانزدهم وی را به کشتن داد؛ تزویر روحانیت سالوس هم سبب شد که اعتبار دین در فرانسه و در اروپا و جهان به ترتیب و به درجاتی به مرور زمان از بین برود. آنچه مردم فرانسه را به انقلاب و بیزاری از دین وادار ساخت، استبداد شاهان و ریا کاری های کلیسا بود؛ فقط همین!
در چنین شرایطی ظالمانه بود که "ولتر" و "روسو" و "منتیسکیو" و افرادی مانند این ها پیدا شدند و ملت فرانسه و به تعقیب آن سائر ملت های اروپا و جهان را بیدار ساختند و علل بدبختی های شان را به آن ها بیان نمودند و نخستین بذر های مخالفت با نهاد سلطنت و نهاد دنیازدۀ دین را در اذهان آن ها کاشتند. 
نوشته ها، سخنرانی ها و نمایشنامه های همین گونه انسان ها بود که سبب بیداری مردم، انقلاب و به محاکمه کشانیدن حکومت های مستبد و بیگانه با ملت شدند و آن ها را به همان دیار و درکی واصل نمودند که حق و جای شان بود.
پنج سال خشونتی بعد از انقلاب فرانسه، به خصوص سالی که "عصر وحشت" نامیده شد، وحشتی که شنیدن آن موی را بر اندام راست می کند، یک گوشه از گوشه های بی شمار از زندگی و تاریخ فرانسه است. یک گوشه ای که معلول صد ها عللی بود که می توان آن ها در یک عبارت خلاصه نمود: محرومیت و عدم التفات به توده ها، که خود مؤلد ثروت و سرمایه بودند.
تنها با دیدن یک گوشه از هزار ها گوشۀ زندگی مردمان آن زمان فرانسه نمی توان به درستی یا نادرستی انقلاب فرانسه، یا هر انقلاب دیگر، پی بُرد و رأی داد.
انقلاب فرانسه را برای همین "کبیر" می نامند که معلول عللی بود که می باید به انقلاب ختم می شدند و باید به آن همه بیداد و حق کشی پایان می دادند و باید چهرۀ ناخواسته و ناپسند قدرت و سیاست فرانسه و به تعقیب آن چهرۀ کریه سیاست های ضد انسانی شاهان دیگر در سراسر جهان را تغییر می دادند و انسان را از آن همه قیود و زنجیر های ستمگرانه آزاد می ساختند و آنچه را شائستۀ وی است به وی ارزانی می داشتند؛ جهانی را که انسانِ امروزین در اروپا تا حدودی زیادی به آن نائل شده است.
حکومت های مشروطۀ سلطنتی و جمهوری هائی که امروز در جهان با رأی مردم به میان می آیند و اداره می شوند، و کوشش های مشروطه خواهان جهان، از آن میان تلاش ها و قربانی های مشروطه خواهان شریف ما، حاصل همان تلاش هائی هستند که در سال 1789 میلادی در فرانسه به بار نشستند؛ تلاش هائی که در یک روز و بدون مقدمه و موجب صورت نگرفت، بلکه سال ها با نرمی، حسن خلق، بردباری و ادای احترام به "سایه ها و نمایمده های خدا" و انتظار ترحم از ایشان ادامه یافتند، اما سایه ها و نماینده های خدا، چون قدرت و سلطنت را حق مسلم و اعطای الهی برای خویش می پنداشتند، به آن ها هیچ التفات و اعتنائی نکردند؛ چنانکه برخی از شاهان ما، بخصوص آخرین شاه، هیچ وقت التفاتی به مردم نداشتند؛ تا اینکه این بی اعتنائی ها چنان صاعقه ای را بر سر شان فرود آورد که همۀ خرمن های آرزو های ناپاک شان را به خاکستر سیاه بدل نمود.
انقلاب کبیر فرانسه نوید بخش جهان نو و گفتمان سیاسی جدیدی بود، در راستای نفع عامۀ مردم. مفهوم قدرت در جهان بعد از این انقلاب تغییر کرد. 
قدرتی پدید آمده از درون این انقلاب رهائی بخش، هیچ شباهتی به قدرت های پیشین و همزمان با وقوع این انقلاب نداشت و ندارد. 
با اطمینان کامل می توان گفت که یکی از عمده ترین تغییر ها در نحوۀ تفکر و نگرش مردم در رابطه با مسائل سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و شیوۀ زیستن آن ها در زمان ما همین انقلاب بود؛ که خیلی از مطالب و مسائل را دگرگون ساخت و خیلی از درد ها را دوا کرد.
انقلاب فرانسه هم در ها را بر روی انقلاب های دیگر باز کرد و هم در ها را بر روی انقلاب ها بست؛ بدین معنا که سر آغاز انقلاب هائی شد که با وقوع آن ها زمینه های اصلاحات سیاسی ـ اجتماعی و توجه به عامۀ مردم فراهم گردید و این کار ها به نوبۀ خود راه انقلاب ها را به تدریج بستند.
اینکه امروز انقلابی در جهان صورت نمی گیرد، فقط برای آن است که دولت های مردمی با اصلاحات و رعایت حقوق مردم انگیزه هائی تشبث به انقلاب را از بین برده اند و انسان ها، رویهمرفته، چنان به زندگی آرام رسیده اند که اصلاً فکر انقلاب را بیهوده و مسخره می خوانند؛ البته نه در همه جا!
این نوشته تنها و تنها تحلیل ماهیت و انگیزۀ یک رویداد است. هدف، تنها بیان یک حقیقت است؛ برای به هوش اوردن مدعیان قدرت مطلقه و همبازان و دستیاران و حامیان شان که در حال حاضر در فکر و در صدد تحمیل زورگویانۀ نظام های سیاسی خلاف میل توده ها و خلاف خواست زمان بر آن ها هستند، نه دفاع از انقلاب و ترویج انقلابی گری!!