روشنفکران ما چه وقت نقد از خود را شروع می کنند؟ (خود را فراموش نکنید)


هدف در این نوشتار نه دفاع از ادیان است، نه حمایت از دینخویان، چه اصول گرایان باشند، چه سنت گرا ها و چه  نواندیشانی درون دینی ای که دعوای اهتمام به تعقل و اصلاح گری آموزه های دینی را دارند، مانند حامدعبدالصمد و عبدالکریم سروش و... نه از منتقدان بیرون دینی دین اسلام، مانند میشل انفره فرانسوی یا مریم نمازی ایرانی تباری برگشته از دین اسلام  و... و نه مخاصمه و

ستیز با متجددان خردگرای آزاداندیش شک گرای بی دین یا بی خدا و یا ندانم گرایان، بلکه هدف تنها و تنها نقد دوستانه ای است از جمیع افرادی که با تفکر دینی ناسازگارند و بعضاً آشکار برخورد ستیزه جویانه با دین و دینداری دارند ـ که البته اعتراضی با اینگونه برخورد کسی ندارم، چون هر کسی حق دارد راهی را که می خواهد، انتخاب کند و برود. بلکه فقط گله ای است مشفقانه از گروه های آخر ـ غیر از ندانم گرا ها ـ که همواره از دیگران، بخصوص از هر فرد و گروه دینی، بعضاً به شدت انتقاد می کنند، ولی وقتی  سر خود شان می رسند، هیچگاهی، همانگونه که با نظریات مخالفان خود برخورد منتقدانه دارند، نظری منتقدانه به "خویشتن خویش" نمی کنند و در باب "اندیشه ها و افکار و نظریات خود و پندار ها و گفتار ها و رفتار ها و شخصیت پیشویان خویش"، آنگونه که لازم است، و آنگونه که بطور مثال برخی از نواندیشان دینی، از جمله حامد عبدالصمد و عبدالکریم سروش و... با باورها و اندیشه های خود بر می خورند، برنمی خورند! 
چنین سلوک دوگانه یا گرایش متضاد را من/ما اجازه داریم، و اگر داریم چگونه اجازه داریم تعبیر کنیم؟ آیا ممکن است در وقت تقسیم نارسائی ها و کوتاهی ها همه نارسائی ها و کوتاهی ها تنها بهره دینخویان یا خداباورها، به گونه مثال، گردیده باشند، ولی این دوستان ما به مثابه تافته های جدا بافته هیچ سهمی از آن نارسائی ها نبرده اند و مبراء از هر نوع سهو و خطاء و هر اشتباهی هستند؟ 
آیا چنین امری می تواند محتمل و مفروض باشد؟ و خدا یا طبیعت در هر حالی در سرشت و روح دیگران زشتی و نادرستی و پندار و افکار و رفتار  درهم و برهم و مشتبه آمیخته/دمیده باشد و در فطرت و روح مخالفان گروه های دینخو و...، تنها زیبائی و راستی و درستی و امور مسلم و مطلوب و افکار و پندار واقعی را؟
یک انسان دارای خصوصیت های مثبت و پسندیدۀ اخلاقی، و یک منتقد داد دهنده و بامروت هیچگاه اینسان فکر نخواهد کرد که همه کمی کاستی ها و بدی های جهان مال و سهم دیگران باشند و تمام خوبی ها و کمال و جمال دنیا بهره و سهم وی؛ هیچ گاه و به هیچ صورتی چنین تفکری ناسالمی در ذهن یک انسان سالم به وجود نمی آید!!
بنابراین، این انسان، انسانی که اینسان می پندارد، اولین کاری که می کند، به نظر من، باید این باشد که قبل از ارزیابی رأی و فکر و اندیشه دیگران و پرداختن به شخصیت وعملنامه مخالفان فکری ـ سیاسی ـ فرهنگی ـ اجتماعی و... خویش، به خود هم نیم نگاهی کند و بنگرد که آیا افکار و اندیشه های ـ در یک کلام، جهان بینی خودش هم ـ  دارای سستی و فتور و قصوری است یا نه؟ اگر است، چه باید بکند؟ و بنگرد که آیا همان انتظاری را که از دیگران برای اصلاح خود و اندیشه های خود دارد، از خود هم دارد، یا خیر؟
حکایت نقد گونه ای را در جائی در باره یک نظر عبدالکریم سروش در مورد قرآن و محمد و وحی خواندم. هر چند نظر وی تا اندازه ای صواب و درخور تأئید بود، (با توجه به تمامیت اندیشه وی می گویم که تا اندازه ای)، اما از یک نظر، که مراد از نوشتن این مقاله هم همین است، عبدالکریم سروش، از جمله مسلمانانی با همتی است (حال چه سابقه و سلیقه ای داشته است و چقدر در سیاه کاری های رژیم اسلامی ایران در زمانش دست داشته یا دست نداشته است، باشد به جای خودش) که طی سالیان درازی تحقیق و مطالعه و تجسس و تفحص و دقت پیرامون مطالب و مسائل دین خودش، و ادیان دیگر، دریافته است که در پنداشت ها و برداشت های وی از دین، و پنداشت های خیل عظیمی از مسلمانان جهان، آشفتگی و لغزش و خبط و خلاف و نکته هائی نسبتاً جدی و قابل ملاحظه ای وجود دارند که با حقایق و دقایق بدیهی طبیعت و جهان هستی و عقل و شعور انسان های متفکر و محقق و کنجکاو سازگاری ندارند. و این شهامت را دارد که با تهور این دریافت خویش را ابراز کند.
اظهار چنین برداشتی از دین، برداشتی از هر نظر کفرآمیز برای مسلمانان جهان، توسط یک مسلمان، در ذات خود علاوه بر اینکه تهورآمیز است، قابل اعجاب و تمجید نیز می باشد.
در چند سطر آتی می بینیم که چگونه او با بیان شفاف و صریح به اشتباهات عمده ای که از نظر او در قرآن وجود دارد، اشاره می کند:
ـ محمد آفرینده قرآن است؛
ـ خطا پذیر بودند معرفت دینی، در باره قرآن نیز صادق است؛
ـ قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاص است که در بستر آن شکل گرفته است، بلکه برآمده از ذهن محمد و تمام محدودیت های بشری او نیز است؛
ـ قرآن در بعضی آیات متناسب با احوالات روحی محمد است و این خود بیانگر جنبه بشری بودن قرآن است؛
ـ و...
از سروش ها، اصولاً انتظار بحث کردن و خرده گرفتن از کتابی که خود به آن هنوز هم ایمان دارند، در دنیائی آمیخته و ممزوج با تهدید و خطر، بعید است/بود. چنین انتظاراتی را در واقع ما، چه در مورد خود و چه در مورد دیگران، باید از کسانی داشته باشیم که معتقد به بررسی عقلانی ـ منطقی و کاربرد روش های متدیک و علمی راه های شناخت و تبیین بهترحقایق آسمانی و زمینی هستند و باور دارند که حقیقتی هر اندیشه و هر تفکری باید با واکاوی اندیشمندانه (scientific) و به دور از هر گونه تعصب و لجبازی نابخردانه و تنگ نظری و خیال پردازی های آرمان گرایانه و تصورات رومانتیک بدون اینکه کسی در بند هوای نفس و هوای خود باشد، مکشوف و دلیرانه بیان گردد. 
حال سوال این است که آیا ما کسی را در میان مدعیان کمال گرائی ظاهراً پابند به عقلانیت و منطق و علم امروزی ـ منظور دانشمندان نیست ـ در میان همه آن کسانی که خود را نمادی از یک متفکر طبیعت گرا، به طور مثال، در دنیای می دانند، دیده ایم که مانند سروش ها، باورهای خود را "برای یکبار هم اگر شده است، فقط یکبار، در زندگی" به بررسی محققانه و عقلانی گرفته باشد و گفته باشد که فلان نکته در فلان جا از آموزه های مکتب و باور های من اشتباه یا خطاء و قابل نقد و اصلاح است و فلان پیشوا و معلم من در فلان زمینه مرتکب فلان اشتباه یا خطاء گردیده است؟  
کیها هستند، این ها؟ و اگر نیستند، چرا نیستند؟
علت و حقیقت  در اینجا چیست، اگر چنین شخصیتی در میان این ها وجود ندارد؟ و آیا این کار خوب است، یا بد؟
حقیقت این است که در میان این افراد بیشتر لافزن های سست اراده و مجعولی هستند، که از نظر روان کاویی، میکانیزم های دفاعی وجود این ها بر اخلاقیات و سجایای حسنه شان قوی ترند و همین مکانیزم های قوی هستند که جرأت انگشت گذاشتن روی نقطه ضعف های افکار خود شان را از این ها سلب می کنند؛ وگرنه کسی نیست در جهان دانشمندان و اربابان علم و ادراک و منطق، به خصوص در میان ماده گرا ها، که به وجود "حق و حقیقت مطلق" باور داشته باشد، جز دیوانه ها.
بناءً وقتی این داعیان تحول و تغییر و تکامل و ماده گرائی و حس و تجربه و آزمون و علم  را با همین سروش (هائی) نامکمل و ناپخته و نسخته مقایسه می کنیم، با همه عیوب و نارسایی هائی که سروش ها دارند، با همه علایقی که این ها هنوز هم به سر چشمه های زنگارآلود دین خویش دارند (حداقل در زمینه نقد از معرفت و منبع معرفت و معلمان خود، ولو در حد ابتدایی و ناقص) در سروش ها  نسبت به طبیعت گرا یا علم گرا ها تفاوت هائی دیده می شوند مثبت... تفاوت هائی که بنابر برخی ملاحظات می خواهی همه لافزن هائی "در خود خزیده و مانده  را" فدای شهامت و عشق، ولو نسبی، سروش به حقیقت کنی. سروشی که همین شهامت را دارد که اذعان به قطعی نبودن اندیشه و باور خویش و کدر گفتار معلمان خود می کنند و هم اعتراف به نقص و نواقص فکری خود و اندیشه و گفتار رهبران خود، حتی اگر این اعترافات نسبی و ناکافی و گاهی ناروشن و تلویحی باشند! و آفرین بگوئی به این گونه انسان هائی که با جرئتی بی مانندی به کاوش و نقد باور ها و اعتقادات و دین و ایمان و کتاب خود و نقد گفتار و رفتار و اخلاقیات پیشوایان خویش می پردازند و باور های خویش را، هر چند نه به طور کامل، مورد شک و تردید قرار می دهند و آن ها را به باد تمسخر می گیرند.
به نظر این پر تقصیری هیچ مدان، کسانی که به کاوش اندیشه های خود برای منزه ساختن آن ها از نامنزه ها تلاش نمی کنند، چون باور های خود را مطلق و ابدی می پندارند، نباید دعوای روشنفکری و روشنگری و داشتن علم و معرفت امروزین و مالکیت "حق و حقیقت" را کنند و خود را در زمره کسانی که معتقد به تغییر مستدام و تکامل جاویدان و تحول پیوسته هستی هستند، به حساب بیاورند و نباید به انتقاد از دیگران مبادرت ورزند. به دو دلیل:
1ـ کسی که کمبودی دارد و به اصلاح خود دست نمی زند، حق اعتراض بر دیگران را ندارد.
2ـ چون مطلق بودن و عدم تحول و تکامل عالم هستی و بی نقص پنداشتن معرفت و شناخت انسانی از پدیده ها امری است غیرعلمی و باید از امر غیر علمی انتقاد و اجتناب کرد. 
تصورات و ادراکات انسان ها هرگز نمی توانند، حتی اگر تصافاً یکی ـ دو تا فهمیده ـ نفهمیده حقیقت داشته باشند یا به حقیقت بپیوندند، ـ همیشه و علی آیة حال حقیقت داشته باشند و اگر در لحظه ای هم حقیقت اند، نمی توانند برای ابدالابد در همان حالت ثابت بمانند. و چون ذهن و افکار انسانی هم، موازی با تغییر و انباشتگی و تکمیل چیستی اشیای پیرامونی وی تغییر می نماید و تحول و تکامل می یابد، باید دیدگاه های انسان از پدیده های مشهود و موجود پیرامون وی نیز تغییر کند و تحول یابد. و این تغییر و تحول به نوبه خود مستلزم بازبینی و بازرسی مستدام و قبض و بسط معرف ها و هم معرفت های ما از جهان هستند ـ بخواهیم یا نخواهیم! 
و از یاد نباید برد که این تسلسل تغییر و تحول و تکامل و کهنه شدن و نو شدن ها را هیچ گاه پایانی نیست! 
پس بهتر است راهی را که ابوزید ها و سروش ها در موضع و در نقد افکار خود پیش گرفته اند/بودند، طبیعت گرا های ما هم، البته در موضع و به ارتباط به باور های خود، پیش گیرند.
از همه ضروری تر: 
تحلیل باید نقادانه و مبتنی بر سنجش و منطق و پژوهش برای یافتن حقیقت یک امر یا پدیده باشد. بر پایه صداقت در پندار و گفتار و عشق به واقعیت ها، و برخلاف مقاصد حساب گرانه و پندارهای سودگرایانه، جزمی و ...  و بسیار جدی تر از آن هایی که گفته می شود ـ و این گفته ها تا حدودی در عرصه های چند موجه هم هستند ـ خشک مغز و کوردل اند... بخصوص وقتی که می دانیم که علم نمی تواند بدون پویایی، علم باشد... و مدام در پی صیرورت و دگرگون شدن و تحلیل رفتن و گندیدن و پوسیدن و نیست شدن (اگر نیستی ای بدان گونه که می گویند، وجود داشته باشد) و از نو به وجود آمدن و رشد کردن و... است! 
مخلص کلام: نقد از افکار دیگران مهمترین بخشی از کار های اصلاحی ـ فرهنگی ـ ادبی ـ سیاسی ـ اجتماعی همه ماست. چنین نقدی، اگر برای یافتن حقایق و اصلاح نارسائی ها باشد، بدون غرض، بدون کینه توزی، بدون حقیر شمردن دیگران و بدون بداندیشی و بد طینتی و چیره شدن تنوع و تلون طبع و سلیقه، تنها برای روشنگری، در هر موردی که باشد، خیلی ها مفید و ضروری و لازم است؛ منتها نه به قیمتی در تاق نسیان گذاشتن نقد از خود. 
خود را فراموش نکنید؛ چون شما هم کامل نیستید!!