آرتور شوپنهاور جهان همچون اراده و تصور، اراده ی معطوف به حیات، بخش نخست

  آرتور شوپنهاور به سال ۱۷۸۸ میلادی در شهر دانتزیگ آلمان دیده به جهان گشود ۰ پدرش بازرگانی موفق و بسیار مستقل با تمایلات فرهنگی گسترده؛ ومادرش زنی با توانایی های فکری قابل ملاحظه و از نویسندگان بنام روزگار خودبود ۰

شوپنهاور در همان کودکی خصوصیات ذهنی چشم گیری ازخودنشان داد؛ وبه زودی به مطالعه ی متمرکز و مستمر ادبیات باستان؛ علوم تجربی و فلسفه در دانشگاه های گوتینگن و برلین؛ رو آورد ۰ در سال ۱۸۱۳ نخستین کتاب خود؛  یعنی " درباب ریشه ی چهارگان اصل دلیل کافی " را به رشته ی تحریر در آورد که نظریه ی موجود در آن مدرک دکترای فلسفه ی دانشگاه " ینا" را برای او به ارمغان آورد؛ و وی در آن به شرح معرفت شناسی خود پرداخته؛ که بر آموزه ی " کانتی " ایدئالیته ی زمان؛ مکان و مقولات استوار بود ۰ شوپنهاور سی سال داشت که شاهکارش  یعنی کتاب یکهزار صفحه ی خود را تحت عنوان " جهان همچون اراده و تصور " را به جهانیان پیشکش نمود ۰ از شوپنهاور؛  آثار زیر به فارسی برگردانده شده اند  : ( ریشه های چهار گان اصل دلیل کافی؛  در باب طبیعت انسان؛  جهان همچون اراده و تصور؛  جهان و تأملات فیلسوف که گزیدۀ از نوشته های شوپنهاور است ۰ و نیز کتاب بنام شوپنهاور اثر پاتریک گاردینر و همچنین کتاب بنام فلسفه ی شوپنهاور نوشتۀ؛  برایان مگی و کتاب دیگری بنام؛  شوپنهاور ونقد عقل کانتی به قلم رامین جهانبگلو ) در جستار های که به شما علاقه مندان و اندیشه ورزان  ارائه خواهند شد من از تمام کتابهای ذکر شده به اضافۀ تاریخ فلسفۀ غرب برتراند راسل و تاریخ فلسفه اثر ویل دورانت وهمچنین اثر اصلی را به زبان آلمانی در دست دارم و در حد بضاعتم بهره جسته ام وتا آنجای که مقدور بوده است کوشیده ام روشن و قابل فهم آنرا بیان دارم ۰ کسانی هستند که هنر را در متکلفانه و مغلق نوشتن می دانند؛ ولی من باورمندم که روشن نوشتن هنر است نه غامض نویسی ۰ اما چگونه شد که من به شوپنهاور پرداختم؛ چند سالیست که مشغول خواندن فلسفۀ ایمانوئل کانت هستم و هر جا و از هرکسی چیزی در بارۀ کانت می یافتم چه نوشتاری و چه گفتاری جمع آوری می نمودم؛ تا شاید سه نقد عمدۀ کانت را بهتر دریابم یعنی؛  ( سنجش خرد ناب؛  سنجش خرد عملی و سنجش قوۀ داوری)   در این جستجو متوجه شدم که شوپنهاور یکی از بزرگترین کانت شناسان هست و حتا او خودرا سرامد همۀ کانت شناسان زمان خود می داند و به درستی چنین است ۰ بنابر این شروع کردم به مطالعۀ کتابهای ایشان ونه تنها در کانت شناسی مرا یاری کرد؛ بلکه اورا  یک فیلسوف بسیار جدی و ژرف بین یافتم که بسیاری از باورهایش مرا شگفت زده نمود ۰ بر خلاف کانت و هگل که مغلق نویس هستند؛ شوپنهاور قلم اش عمیق ترین مسائل فکری را به زیباترین گونۀ ممکن می نویسد ۰ ولی این بدین معنا نیست که هرکسی با هر درک و سوادی از پسش بر می آید؛ بدون تردید باید دانش لازم و ذوق فلسفی داشت وهمچنین باید چند تاریخ فلسفه را به دقت خوانده باشیید ؛ ودر ضمن پرسش های فلسفی گریبان ذهن و عقل تان را گرفته باشند و دغدغۀ فکری و فلسفی نیز باید داشت ۰ اگر این جستار ها بتوانند ده نفر را به سوی فلسفه و اندیشیدن فلسفی ترغیب بکنند؛  من به آرزویم رسیده ام ۰ خود شوپنهاور اظهار داشته است که فلسفه ی او تداوم و مکمل طبیعی فلسفه ی کانت می باشد؛  زیرا وی ایدئالیته ی مکان و زمان و شی فی نفسه ی کانتی را که در نقد عقل محض توضیح داده شده؛ به عنوان بنیان نظام فکری خود اتخاذ می کند ۰ همه ی کسانی که آثار شوپنهاور را خوانده اند؛  و حتا کسانی که با نظرات او موافقت ندارند؛  عمومأ تصدیق می کنند که نثر هیچ کس به لحاظ زیبایی سبک و قدرت وسلاست تعبیر از نثر او برترنیست ۰ گاه به گاه جملات طولانی در آثارش دیده می شود؛ اما هرگز تردیدی در معنای صریح و دقیق آن چه نوشته وجود ندارد ۰ او با وضوح و ایجاز می اندیشید؛ ونظرات خودرا به زبان روشن و موجز بیان می کرد ۰ در گزینش واژه ها و جمله ها وسواس داشت؛ وحتا به نقطه گذاری نیز توجه فراوان می نمود ۰ آنچه من در این جستارها می آورم شمه و ذرۀ از اندیشه های شوپنهاور بیش نیست ونیز هرگز ادعایی در این مورد ندارم و خودم را یک دانشجویی که هنوز اندرخم یک کوچه ام بالاتر نمی دانم (هر چند از لحاظ فکری انسانی بسیار ماجراجوی هستم و خود رابا غول های بزرگ همیشه در گیرکرده ام و گاهی حتا با آن ها گلاویز شده ام) ۰ شوپنهاور در دیباچه ی ویراست دوم کتاب جهان همچون اراده و تصور می نگارد: من کل این کتاب رانه به همعصران و هموطنان خود؛  که به بشریت پیشکش می کنم؛ واطمینان دارم که بشریت ارزش آن را در خواهد یافت؛  حتااگر؛ چنان که سرنوشت محتوم همه ی چیزهای ممتاز است؛ این ارزش بعدها معلوم شود ۰ ذهن من ؛ تقریبأ بر خلاف اراده ام؛ کار خود را بی وقفه در طول زندگی دنبال کرده؛  و این تنها برای بشریت بوده؛ نه برای نسل گذرا وگرفتار این عصر ۰ وباگذرزمان؛ حتا عدم توجه والتفات به کار من نیز نتوانسته خللی در باورمن به ارزش آن ایجاد کند ۰ درتمام این سال ها دیده ام که نادرستی وتقلب ونهایتأ مهملات وچرندیات (فلسفه ی هگلی)  مورد ستایش واحترام عموم بوده؛ وباخود اندیشیده ام که اگر تعداد افراد قادر به تشخیص آن چه درست واصیل است آن قدر انگشت شمار نبود که ما بیست سال تمام به عبث درپی ایشان باشیم؛  افراد قادر به آفرینش آن نیز این قدر اندک نبودند که آثارشان بعدها صرفأ استثنایی باشد بر سیل گذران مادیات ۰ وبه این ترتیب؛ چشم انداز تسلی بخش آینده؛  که هرکس هدفی والا برای خود مقرر داشته به خاطر آن دل گرم می شود؛ از میان می رود ۰ آن کس که موضوعی را بر گزیده؛ وبه وجد به دنبال موضوعی باشد که منافع مادی در پی داشته باشد؛  نباید در انتظار التفات و پشتیبانی معاصران خود باشد ۰ هر اثر باارزشی؛  به ویژه اگر آموزنده باشد ونه سرگرم کننده؛ برای اعتبار یافتن نیاز به زمان طولانی دارد؛ ودر این بین آن چه بی ارزش ونادرست است ترک تازی می کند ۰ این شگفت انگیز نیست؛ زیرا اکثریت غیرقابل باور انسان ها؛ برحسب طبیعت شان؛ مطلقأ نمی توانند به چیزی جز مقاصد مادی بیاندیشند؛ و حتا نمی توانند اهداف دیگری متصور شوند ۰ از این رو؛ دنبال کردن حقیقت چنان طولانی وپردردسر است که نمی توان انتظار داشت همگان یا عده ای کثیر؛ ویادرواقع حتا عده ای اندک؛ صادقانه در آن مشارکت جویند ۰ اما اگر؛ همان طوری که مثلأ در آلمان امروز شاهد هستیم ؛ این همه فعالیت وشور عمومی وقلم فرسایی وبحث وجدل در باره ی موضوعات فلسفی را ببینیم؛ قطأ خواهیم پذیرفت که؛ به رغم ظاهر وهیاهوی فریب آمیزش؛  ( محرک اصلی)  واقعی؛ وانگیزه ی پنهانی تمام این جنب جوش صرفأ اهداف واقعی است؛ ونه اهداف ایدئال؛ یعنی در اینجا تنها مصالح شخصی واداری ودینی وسیاسی؛ ودر یک کلام مادی؛ مطمح نظر است؛  ودرنتیجه تنها اهداف حزبی وگروهی است که قلم های این فلاسفه ی دروغین را به چنین رقص دیوانه واری در می آورد ۰ لذا ستاره ی راهنمایی این اراذل و اوباش اغراض شان است؛ نه روشن گری؛ و مطمئنأ حقیقت آخرین چیزی است که به آن فکر می کنند ۰ حقیقت بی یار و یاور است؛ ودر میان چنین آشوب ونزاع فلسفی به آرامی و بدون جلب توجه راه خود را دنبال می کند؛ همان طور که در طول شب سرد تاریک ترین اعصار گرفتار استبداد سیاه کلیسا راه خود را دنبال می کرد؛ یعنی جایی که آن را حتا روی پوست می نوشتند وبه شکل اندیشه ی محرمانه ی جند مرد شریف دست به دست می گشت ۰ درواقع؛ باید بگویم که برای فلسفه هیچ زمانی نامساعد تر از وقتی نیست که آن را به طرزی بی شرمانه؛ از یک سو به عنوان وسیله ی سیاسی؛ واز سوی دیگر به عنوان وسیله ی امرار معیشت مورد سؤاستفاده قرار دهند ۰ آیا می شود باور کرد که در میان چنین تقلا و آشوبی؛ حقیقت نیز؛ که به هیچ رو هدف این ها نیست؛ ممکن است روشن شود؟  حقیقت فاحشه نیست که بازوان خودرا به گردن هر بی سر و پایی بیاویزد؛  برعکس؛ زیباروی مستوره ای است که حتا مردی که همه چیز را فدای او کند باز نمی تواند از دست یافتن به او اطمینان خاطر داشته باشد ۰ ( چه زیبا شوپنهاور زشتی های زمان خود را بیان داشته است؛  اراذل و اوباش و انسان های قدرت طلب و فرصت جو و شهرت خواه که برای به دست آوردن ثروت و مقام به هر نکبتی تن می دهند؛  شوربختانه در سرزمین هندوکش فراوان هستند ۰ و از همه زشت تر؛  روشنفکر نمایانی می باشند که خیال می کنند با بستن کراوات و پوشیدن  کت وشلوار اطو زده وبه زبان آوردن چند واژه و مفهوم مدرن؛ واقعأ کسی شده اند ۰ انگار در هر زمانی و در هر مکانی انسان های فرهیخته در اقلیت بوده و هستند و دغلبازان و ابلهان و عوام فریبان بازارشان  گرم می باشند ۰)  شوپنهاور نقد خودرا نسبت به آنانی که فلسفه را نردبانی برای بالا رفتن به سوی  قدرت و شهرت به کار می برند  چنین ادامه می دهد: چطور ممکن است فلسفه؛  که به وسیله ی امرار معاش تبدیل شده؛ یکسره به سوی سفسطه نرود؟ ودقیقأ چون این همان چیزی است که لاجرم رخ می دهد؛ و قانون " من برای کسی آواز می خوانم که نان مرا بدهد " در همه ی ادوار شنیده شده؛  در میان مردم باستان؛کسب مال از طریق فلسفه ویژگی سوفسطایان بود ۰ وباز باید علاوه کرد که؛ چون در همه جای این دنیا همه انتظار تملق و چاپلوسی دارند و چاپلوسی هم تنها به خاطر پول است؛  باید به این هم اشاره کنیم؛ بنابراین؛ می بینیم که در تمام دانشگاه های آلمان چاپلوسی شیوع پیدا کرده و هر کس می کوشد ابتکار به خرج داده؛  ودرواقع بر اساس معیار و هدفی از پیش تعیین شده؛ فلسفه ای به وجود آورد که تا به حال وجود نداشته؛ یعنی منظره ای که مسخره کردن آن قدری ظالمانه است ۰ با اینکه مدت ها است که فلسفه محکوم به این بوده که از یک سو در خدمت اهداف عمو می؛ و از سوی دیگر در خدمت اهداف شخصی باشد؛ من؛ بدون بر آشفتن از این واقعیت؛  بیش از سی سال مسیر اندیشه ی خود را دنبال کرده ام ۰ من این کار را انجام داده ام صرفأ به این دلیل که محرکی غریزی مرا به این کار واداشته؛ و نمی توانسته ام کار دیگری بکنم؛  اما همواره اطمینان داشته ام که هر چیز درستی که یک انسان به بار می نشاند؛ و هر چیز مبهمی که وی روشن می سازد؛ بالاخره روزی توسط ذهن متفکر دیگری درک می شود؛ و آن را متأثر ساخته ؛ خوش می آید؛  و تسلی می بخشد ۰ ما برای چنین شخصی سخن می گوییم؛ هچنان که کسانی چون ما نیز برای ما سخن گفته اند؛ و به این ترتیب تسلی بخش ما در این برهوت زندگی شده اند ۰ در این میان؛  موضوع به خاطر خودش و به علت خودش دنبال می شود ۰ شوپنهاور ضمن گلایه و تا حدودی نا امید شدن از هم عصرانش؛  می نویسد؛ " مدت ها است که عطای تحسین معاصران را به لقای اش بخشیده ام ۰ شوپنهاور ادامه می دهد؛  از همین رو؛  من این رویه را در پیش گرفته؛ از آن جا که همواره دیده ام هر آن چه نادرست ودروغ بوده با اقبال  مردم مواجه شده؛ ودر واقع دغل ( فیشته وشلینگ)  وشیادی ( هگل) بیش از همه مورد ستایش قرار گفته اند ۰ ناممکن است که عصری که مدت بیست سال؛ وباچنان هیاهویی که پژواک آن در سراسر خاک اروپا به گوش می رسد ؛ هگل؛  این کالیبان روشنفکر؛ را همچون بزرگ ترین فلاسفه ستایش کرده بتواند انسان را مجذوب تأیید و تحسین خود کند ۰ من این ها را از صمیم قلب می گویم؛ زیرا واضح است که اگر به هر نحوی مشتاق تحسین معاصران بودم؛ می بایست بیست بخشی را که کاملأ مخالف همه ی نظرات ایشان و درواقع تا حدودی مایه ی رنجش خاطرشان است از کتاب خود حذف می کردم ۰ اما من این را جنایت می دانم که حتا یک هجا را فدای آن تحسین کنم ۰ ستاره ی راهنمای من همواره حقیقت بوده است و بس ۰ ومن؛ در راه رسیدن به حقیقت؛ تنها به مرافقت خود امید داشته؛ برکنده ام از این عصری که تمام تلاش های عقلی والاتر را پست می کند ؛ و ادبیات ملی ای که؛ جز درموارد استثنایی؛ تباه شده؛ و ادبیاتی که در آن هنر در آمیختن کلمات قصار با اغراض پیش پا افتاده به اوج خود رسیده ۰ البته من هرگز نمی توانم از شر اشتباهات و ضعف های لزومأ فطری که؛ همچون هر کس دیگری؛  با من نیز سرشته اند رهاشوم؛ اما آن ها را با لاپوشانی افزایش نخواهم داد ۰ شوپنهاور در آغاز مهم ترین اثر اش یعنی کتاب " جهان همچون اراده و تصور " نکاتی را در باره ای کانت یاد آوری می نماید و به خواننده اش می فهماند که؛  فلسفه ی من بر فلسفه ی کانت ابتدا می کند؛  و لذا مستلزم شناخت جامعی از آن فلسفه است؛ و این مطلب را در این جا نیز تکرار می کنم ۰ زیرا تعالیم کانت در ذهنی که آن را درک کرده باشد تغییر اساسی ایجاد می کند ۰ عظمت این این تغییر به قدری است که می توان آن را تولد فکری مجدد تلقی کرد ۰ تنها فلسفه ی کانت قادر به زدودن واقعی آن رئالیسم فطری ای است که از وضعیت اصلی خردناشی می شود ۰ نه " برکلی " و نه " مالبرانش " توان انجام این کار را ندارند؛ زیرا این بزرگان تنها به امور عام می پردازند؛  حال آن که کانت با امور خاص سر و کار دارد ۰ وکار او از این حیث؛ چه پیش وچه پس از او؛ بی نظیر است؛ و می توان گفت اثری کاملأ ویژه و بی واسطه بر ذهن می گذارد ۰ در نتیحه؛  ذهن یک بیداری و هوشیاری اساسی را تجربه می کند؛ و پس از آن از منظری دیگر به امور می نگرد ۰ از سوی دیگر؛ کسی که بر فلسفه ی کانت اشراف نداشته باشد؛  هر قدر هم که مطالعات دیگری کرده باشد؛ می شودگفت به نوعی در حالت جهل به سر می برد؛ وبه عبارت دیگر؛ در چنگال آن رئالیسم طبیعی و کودکانه ای که همه ی ما با آن متولد می شویم باقی مانده؛ یعنی واقع باوری که انسان را مستعد هر چیزی می سازد مگر فلسفه ۰ در نتیجه؛ نسبت چنین شخصی به دیگری همچون نسبت یک خرد سال به یک فرد بالغ است ۰ این روزها این حقیقت محل مناقشه است؛ در حالی که در سی سال نخست پس از چاپ " نقد عقل محض " این طور نبود؛  و این ناشی از آن است که از آن زمان تا کنون نسلی پدید آمده که اصلأ کانت را نمی شناسد ۰ کار این نسل همواره این بوده که فلسفه ی وی را با عجله و سرسری بخواند؛  یا به شرحی دست و پا شکسته از آن بسنده کند؛ واین خود نتیجه ی این واقعیت است که نسل حاضر؛  در اثر راهنمایی نادرست؛ وقت خودرا بر سر فلسفه بافی های افراد معمولی و تازه کار و کنج کاو؛ و حتا سفسطه گران مهمل نویس؛ هدر داده است؛  یعنی کسانی که به طرزی غیر مسئولانه مورد ستایش این نسل بوده اند ۰ این است داستان ابهام در مفاهیم ابتدایی؛  ودر کل خامی و ناپختگی غیر قابل وصفی که زیر ردای تظاهر و فضل فروشی در مساعی فلسفی نسلی که این گونه رشد کرده پدیدار می شود ۰ اما کسی که خیال  کند می تواند از طریق تفاسیر دیگران با فلسفه ی کانت آشنا شود؛  مرتکب خطایی هولناک شده است ۰ بر عکس؛ من جدأ در مورد تفاسیر از این دست؛  و به ویژه تفاسیر اخیر؛  هشدار می دهم ۰ در واقع؛ این اواخر در تألیفات مریدان هگل به تفاسیری از فلسفه ی کانت برخورده ام که واقعأ غیرقابل باورند ۰ چطور می شود اذهانی که در آغاز جوانی با خزعبلات مکتب هگل آشفته وویران شده اند هنوزقادر به دنبال کردن تحقیقات عمیق کانت باشند؟  این ها را درجوانی عادت داده اند که بی معنی ترین دراز نفسی ها را اندیشه ی فلسفی؛ و رقت انگیز ترین سفسطه ها را حکمت؛  و جنون احمقانه را دیالکتیک بدانند؛  و لفاظی های پرشوری که ذهن برای درک مطلبی از آن ها بیهوده خودرا شکنجه می دهد و تحلیل می برد؛  فکر ایشان را تباه کرده ۰ این ها نیاز به " نقد عقل محض " و فلسفه ندارند؛ چیزی که این ها نیاز دارند یک " مغز شویی " است؛  یعنی اول به عنوان یک جور مسهل؛ و یک جراحی کوچک به مفهوم متعارف؛  و بعد تازه باید دید که آیا هنوز هم می شود با ایشان در باره ی فلسفه سخن گفت یا نه ۰ بنابر این بیهوده است که بخواهیم در جایی غیر از آثار خود کانت به دنبال نظرات او باشیم؛ و این آثار؛ حتا آن جا که او اشتباه می کند یا حتا غفلت می ورزد؛ نیز سراسر آموزنده اند ۰ همچنان که در باره ی همه ی فیلسوفان واقعی و اصیل باید گفت که ایشان را تنها از طریق آثار خودشان؛ ونه از طریق تفاسیر دیگران؛  می توان شناخت؛ به دلیل اصالت کانت؛ این مطلب به اعلا درجه در مورد او نیز صدق می کند ۰ زیرا اندیشه های این اذهان خارق العاده چنان عظمت دارند که از صافی یک ذهن معمولی رد نمی شوند ۰ افکار فلسفی را تنها می توان از خالقان آن ها دریافت کرد ۰ از این رو؛ کسی که خودرا متمایل به فلسفه می بیند باید آموزگاران جاودان خود را در گوشه ی خلوت آثارشان جست و جو کند ۰ فصول اصلی آثار هریک از این فلاسفه ی اصیل بینشی در مورد نظرات ایشان به دست می دهد که هزاربار بیش از بینشی است که تفاسیر سرسری وبه هم ریخته ی این آثار پدید می آورند؛ تفاسیری که محصول اذهان معمولی ای هستند که همچنان عمیقأ گرفتار فلسفه ی مد روز؛ ویا گرفتار افکار دلخواه خود اند ۰ اما نکته ی شگفت آور این که؛  مردم قطعأ ترجیح می دهند به آن تفاسیر دست و پاشکسته رجوع کنند ۰ درواقع؛  به نظر می رسد در این جا نوعی کشش خونی عمل می کند که موجب می شود طبع عوام به سوی آن چه شبیه خودش است کشیده شود؛ واز این رو ترجیح می دهد که حتا آن چه را ذهنی بزرگ گفته؛ از دهان شخصی از این نوع بشنود ۰ شاید این هم به همان اصل نظام آموزشی مربوط باشد که مطابق آن؛  کودکان بهتر از همه از سایر کودکان چیز یاد می گیرند ۰ آقایان می خواهند نان بخورند؛ ودر واقع از راه فلسفه ۰ و همراه با همسران و فرزندان شان به گردن فلسفه آویخته اند؛  فلسفه ی من فلسفه ای نیست که کسی بتواند از راه آن به نان و نوایی برسد ۰ حال؛ چنین فلسفه ای چه کاری می تواند با آن ( سرود دانشگاه)  داشته باشد؛  یعنی فلسفه ی مطیع و معتبر دانشگاهی؛  که زیر فشار صد غرض و هزار ملاحظه؛  با گام های محتاط در مسیر خود حرکت می کند؛  زیرا در همه ی اعصار ترس از خدا؛  و ارده ی دستگاه حکومت؛  و جزم  های کلیسای حاکم؛  و تمنیات ناشر؛  و تحسین دانشجو؛  و تشویق همقطاران ؛ و مسیر سیاست های جاری؛  و گرایش های دمدمی مردم؛  وخدا عالم است چه چیز های دیگر؛  را در نظر دارد؟  جست و جوی آرام و جدی من در پی حقیقت کجا و مشاجرات پرهیاهوی صاحبان کرسی ها و نیمکت ها ی دانشگاه؛  که پنهانی ترین انگیزه هایشان همواره مقاصد شخصی است؛  کجا؟  نه؛  این دو نوع فلسفه از بیخ وبن متفاوت اند ۰ از این رو مرا با سازش و تبعیت و اطاعت کاری نیست؛  و هیچ کس بهره ای از فلسفه ی من نمی برد؛  مگر آن که تنها در پی حقیقت باشد؛  بنابراین؛  من جزء هیچ یک از دار و دسته های فلسفی روز نیستم؛  زیرا همه ی آن ها به دنبال مقاصد خود اند ۰ تنها چیزی که من برای عرضه دارم بینش و بصیرت است؛  که برای هیچ یک از آن مقاصد مناسب نیست؛  زیرا اصلأ برای آن ها مقرر نشده ۰ پس؛  خوب می شد اگر چنین  فلسفه ای؛  که هرگز هیچ کس نمی تواند از راه آن نان بخورد؛  به جای توجه عمومی؛  راه نفسی پیدا می کرد ۰ در نتیجه؛  باید جلوی این را می گرفتند؛  و همه با هم با آن دشمنی می کردند ۰ اما نزاع و تکذیب کار چندان آسانی نیست؛  وانگهی؛  این کار خطرناک ودرد سر آفرین است؛  زیرا توجه عموم را به سوی مطلب جلب می کند؛  و این امکان هست که مطالعه ی آثار من ذائقه ی مردم را برای خوردن دود جراغ اساتید فلسفه تباه کند ۰ زیرا کسی که طعم جدیات را چشیده باشد دیگر رغبتی به مسخرگی ها نخواهد داشت؛  به ویژه وقتی که این مسخرگی ها ملال آور هم باشند ۰ از این رو؛  روال سکوت؛  که با چنین اجماعی دنبال می شود؛  یگانه شیوه ی صحیح است؛  و تنها توصیه ی من این است که به آن بچسبند ؛ و تا جای که مؤثر است از آن دست نکشد --- به عبارت دیگر؛  تا وقتی که تجاهل نشانه ی جهل تلقی نشود؛  و پس از آن دیگر  زمان به هوش آمدن است ۰ به علاوه آن کس که دارای درکی ظریف ووالا ست؛  نمی گذارد روحش کاملأ گرفتار امور شخصی و نگرانی های پست شود؛  و گرنه به منظور زنده ماندن؛  هدف واقعی زندگی را ضایع می کند ۰