آرتور شوپنهاور؛ جهان همچون اراده و تصور ۰ (اراده ی معطوف به حیات ۰ بخش سیزدهم)

در این بخش نخست یک نکته در باب حکمت زندگی از شوپنهاور  در زمینۀ اینکه چه زمانی برای تفکر و تأمل بهتر است را می آورم و بعد بحث اصلی خود را پی خواهم گرفت

۰ شوپنهاور چند سال آخر عمرش را صرف نوشتن سخنان حکیمانه در بارۀ مسائل گوناگون زندگی نمود؛ که نتیجۀ آن کتابی زیر عنوان "در باب حکمت زندگی " شد ۰ عنوان آلمانی آن چنین است  (Zur Lebensweisheit)  شوپنهاور معتقد است که شب برای کارهای مهم فکری زمانی مناسبی نیست ؛ از این رو وقتی در شب خستگی بر عقل ونیروی داوری پردۀ ابهام می گستراند وذهن گیج است؛ نمی توان به واقعیت ها پی برد ۰ ضرب المثل اسپانیایی می گوید: " شب رنگی و روز سپید است " اما در غروب به محض اینکه شمع ها را روشن می کنند؛ ذهن نیز مانند چشم؛ چیزها را چنان می بیند که در روز روشن نمایان می شوند ۰ بنابراین؛ شب برای تأمل در مورد مطالب جدی به خصوص امور ناخوشایند مناسب نیست ۰ صبح برای این کار زمانی مناسب است هم برای فعالیت ذهنی هم بدنی زیرا صبح جوانی روز است: همه چیز شاداب؛ تازه و آسان است؛ احساس نیرومندی می کنیم وهمۀ قابلیت هایمان کاملأ در دسترس ما هستند ۰ صبح را نباید با خواب طولانی یا مشغولیت ها و گفتگوهای بی ارزش تلف کرد بلکه به منزلۀ جوهر زندگی به آن نگریست و آن را تا اندازه ای مقدس داشت ۰ بر عکس شب دوران سالمندی روز است شب ها گیج پرگو وسهل انگاریم ۰ هر بار که از خواب بیدار می شویم و بر می خیزیم؛ تولد کوچک است وهر صبح پرطراوت؛ به منزلۀ جوانی کوتاهی است وهربار که به بستر می رویم و می خوابیم مرگی کوچک۰ به طور کلی؛ وضع سلامت؛ خواب؛ تغذیه؛ دما؛آب و هوا؛محیط زندگی و بسیاری از امور دیگر بر خلق  و رفتار آدمی تأثیری نیرومند دارد و خلق او بر تفکرش اثر می گذارد ۰ از این رو دیدگاه ما در مورد هر موضوع معین و توانایی ما در هر کارکاملأ وابسته به زمان و مکانند ۰ گوته می گوید: "خلق خوش را دریاب زیرا به ندرت به سراغت می آید ۰" ما همیشه قادر نیستیم ایده های هدفمند یا افکار اصیل خلق کنیم و اگر منتظر آنها بمانیم معلوم نیست که آیا به وجود می آیند یا نه و اگر به وجود می آیند در چه زمانی ایجاد می شوند ۰ همچنین حتا فکر کردن به یک موضوع شخصی همیشه در آن زمانی که در نظر گرفته ایم به نتیجه نمی رسد بلکه روندی است که به زمان نیاز دارد تا سر انجام فکر به طور خود انگیخته به جریان در آید و سپس بتوانیم با علاقه تمام آن را دنبال کنیم ۰ و حالا مبحث اصلی خود را دنبال می کنم:  شوپنهاور انسان را موجودی وحشی می داند که نیازمند لگام است وباید مهار گردد ۰ هگل انسان را حیوان بیمار می داند ۰ روسو می گوید: تمدن با شلاق خود انسان و غرایز او را در تملک خود می گیرد و اورا مهار می کند ۰ سیسرون انسان را به خاطر خردش از جانوران بالاتر می داند ۰ کانت کرامت انسان را ذاتی می داند ومی گوید: " خود مختاری و کرامت انسان نتیجۀ خرد یعنی نتیجۀ عقل عملی انسان است و ربطی به وجود اجتماعی او ندارد ۰ کرامت انسان به باور کانت نه ارزش اقتصادی است ونه ارزش بازاری و قابل داد وستد نمی باشد ۰ از دیدگاه کانت کرامت انسانی هیچ ربطی به سرمایه؛ مدرک؛ شغل؛ باورها و موقعیت اجتماعی ندارد ۰ هیچ انسانی ذاتأ از هیچ انسانی برتر نیست بنابر این هیچکس حق ندارد که از همنوع خود به عنوان وسیله استفاده کند ۰ شوپنهاور نیز با بردگی و وسیله قرار دادن انسان مخالف است اما ارزش ذاتی انسان را رد می کند ۰ انسان آن زمان دارایی کرامت است که نبوغ خود را به کار گیرد و اخلاق بردگی را از خود دور نماید ۰ اگر کرامت ذاتی باشد دیگر تحول در تاریخ محلی از اعراب ندارد ۰ از کارل مارکس به بعد اندیشه ورزان  کرامت را در موقعیت های اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی می بینند که به باور کارل مارکس فقر و استثمار و استعمار انسان را فاقد کرامت می کند و انسانیت انسان را از او می گیرد و انسان را به یک برده و یک شیء تبدیل می کند ۰ شیلر معتقد است که برای انسان کار؛  مسکن؛  غذا و لباس آماده کنید؛ کرامت خود به خود می آید ۰ پرودون و مارکس می گویند:  ما کرامت ذاتی نداریم بلکه باید انسان را از نکبت فقر نجات داد تا برای بدست آوردن خوراک و پوشاکش تن به هر ذلتی ندهد ۰  جناب هگل به طورکلی آگاهی و کرامت را امر تاریخی می داند ۰ در فلسفۀ هگل همه چیز در یک روند تاریخی شکل می گیرد واین تاریخ است که انسان را انسان نموده است ۰ به گونۀ مثال آنچه ما از کرامت انسان می دانیم و به آن باور داریم به کلی با برداشت انسان قرون میانه متفاوت می باشد ۰ هر عصری و هر نسلی درک و برداشت خود را از کرامت و ارزش های انسانی دارد ۰ کانت کرامت انسان را ذاتی و خدشه ناپزیر و فرا زمانی و فرا مکانی می داند ۰ شوپنهاور که خود را بزرگترین کانت شناس می داند با دیدگاه استادش مخالفت می ورزد ومی گوید:  وقتی با انسانی بر خورد می نمایم چیزی به نام کرامت ذاتی در او نمی بینم؛  آنچه می بینم رنج ها و دردها و نیازهای اوست ۰ آیا واقعأ کرامت امری طبیعی است یا یک امر تاریخی که به قول هگل در یک فرایند تاریخی به وجود می آید؟  اعلامیۀ جهانی حقوق بشر کرامت را امر طبیعی می داند که هیچ ربطی به زمان ومکان ندارد ۰در مادۀ نخست این اعلامیه می خوانیم اینکه: " همه ی انسان ها آزاد وبا " کرامت" و حقوق برابر زاده می شوند ۰ همه از خرد و وجدان بهره ورند و باید با یکدیگر رفتاری برادرانه داشته باشند۰" در مادۀ چهارم آماده است: " هیچکس را نباید در بردگی یا بیگاری نگاه داشت؛ برده داری و داد وستد برده به هر شکلی ممنوع است ۰" با نقل این دو ماده از اعلامیۀ جهانی حقوق بشر ؛ می توان گفت که این اعلامیه بیشتر متأثر از دیدگاه کانت است تا هگل وشوپنهاور ونیچه چون این سه فیلسوف اخیر به کرامت ذاتی و طبیعی باور نداشته اند ۰ البته باید گفت که در زمان ما نیز هستند متفکرینی که کرامت را یک دستاورد تاریخی می دانند وباور دارند اینکه اعلامیۀ جهانی حقوق بشر هنوز هم کامل نیست وحتمأ نسل های بعدی آن را تکمیل خواهد نمود ۰ برای این اندیشمندان کرامت به هیچ وجهی یک امر فیکس نیست ۰ جناب شوپنهاور رنج ودرد انسان را در بعد متافیزیکی مورد بررسی قرار می دهد؛ ولی جناب مارکس از زوایۀ اقتصادی به آن می پردازد ۰ به باور من دیدگاه شوپنهاور و مارکس باهم درستند؛  چون تمام رنج انسان نه فقط  متافیزیکی است ونه صرف مادی ومعیشتی ۰ اگر فقط نیازهای انسان خورد و خوراک باشد با جانور تفاوتی ندارد واگر فقط متافیزیکی و دغدغه های وجودی وفلسفی  باشد نیز نادرست است چون انسان تن وجسم دارد ونیازهای کاملأ مادی ۰ شوپنهاور به رنج های واقعی و ملموس انسان توجه می کند ۰ کانت در فلسفۀ اخلاق خود از مفهوم کرامت استفاده می کنداما شوپنهاور از مفهوم شفقت۰ آقای دکتر فرهنگ هلاکویی اخلاق را دارایی پنج اصل خلل ناپزیر می داند که قابل معامله نیست ونباید آن پنج اصل را زیرپاگذاشت۰ وی معتقد است که چهار اصل نخستن همیشه در بین فیلسوفان مطرح بوده اند وفقط اصل پنجم آن حدود یکصد سال عمر دارد که نخستین مادۀ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر گردیده است که دربالا ذکر آن رفت۰ این پنج اصل اخلاقی عبارتند از: ۱-- واقعیت و حقیقت ۲-- رهایی و آزادی ۳ --- عدالت و انصاف ۴--- محبت وعشق ۵--- حرمت و حیثیت ۰ ازاین پنج اصل هیچکدام را ادیان رعایت نکرده اند یعنی ادیان نه واقعیت ها را پزیرفته نه به آزادی انسان تن داده نه به عدالت باور داشته نه عشق ومحبت را بین انسان ها پدید آورده و بالاخره نه به همۀ انسان ها حرمت یکسان قائل بوده ا ند۰ چون ادیان بیشتر ارزشی هستند وباور های را به عنوان نظام ارزشی پزیرفته و هر کسی که خارج از این نظام ارزشی باشد وفکر بکند دارایی حقوق برابر با پیروان ادیان نیستند ۰ حقوق زن ومرد در ادیان برابر نیست۰ حتا بردگی را به گونۀ می پزیرند۰هر دینی نظام ارزشی خودرا دارد یعنی اینکه چیزی را بر چیزی مرجح می داند وبه همین دلیل حتا در  قرن" ۲۱" حاضر نیستند که به جای آن نظام ارزشی تبعیض آمیز خود این پنج اصل اخلاقی را بپزیرند ۰ شگفت انگیز تر این است که هر دینی به شاخه های به نام مذهب تقسیم می شود که حتا مذاهب یک دین بین خودشان  نیز این پنج اصل اخلاقی را رعایت  نمی کنند و هر مذهبی خود را به حق می داند ۰بنابراین سراغ این پنج اصل اخلاق را نباید دربین ادیان و مذاهب موجود گرفت۰ (اگر معلمان اعتصاب کنند نسلی بیسواد می ماند واگر دکتران اعتصاب کنند هزاران بیمار می میرند واگر نظافت چی های شهرداری اعتصاب کنند شهر بوی گند می گیرد ولی اگر ملا وآخوند جماعت اعتصاب کنند چه می شود؟  دنیا گل وگلزار می شود ۰ زنده یاد احمد کسروی)