بهار آمده

     بهار آمده آرزو ها گل می کند
گل خانه درچشم زار بلبل میکند
بنفشه بر لب جویبار،لاله در دیار
زلف سیاهش رخنه در سنبل می کند

گر بچینم بهر یار از باغ گلدسته ای
بلبل سوخته جان کی تحمل می کند
تا برگ گل برگیسوی تابدارش ره برد 
این دل ماست،دسبرد را تحمل می کند
نشینی در سایهء سرو با گلچهره ای
از شرفه ء بوسه شیشه قلقل می کند
تا بشنویم آفتاب صلح تابید در دیار
این دل مهجور رخ سوی کابل می کند
فرصت صحبت طلب کردم در خلوتی
یار احتیاط کارم تغافل می کند
کارو زحمت است موثر به سامان عصر
دهقان وطن،کار با توکل می کند
زمان میکانیزم است و تدبیر  بشر 
از وسایل کشت و کار تکامل می کند
در بهاریکه حرف از آسایش می زنند
خرس زمستان از چه تطاول می کند
بر یتیمان دیناری گر میکنند کمک
این کرگسان لاش خوار چپاول می کند
در وطن بی همدلیها پیشرفت مشکل است
درخت تعالی زان  تناول می کند
از حمله گرگان پیکر باغ پاره شد
شیرکارتون می بیند تساهل می کند
آن یکی از دانش و تخنیک بر ماه رفت
وین دیگر بر موهومات تفاول می کند
روزگار نو اعجازیست از آفرینش
این کوردل  از چه رو تقابل می کند
درمان درد است فروغ در سواد و وفاق
مرگ بران کزین نسخه تجاهل میکند

        از دیوان قلمی شعر
         ۲۹ حوت ۱۳۹۷