"جنگ و صلح" از دو امر غیر متجانس شکل گرفته، که یکی طبیعی و دیگری غیر طبیعی می باشد. صلح را میتوان طبیعی و جنگ را غیر طبیعی تلقی نمود؛ چون انگیزه آن در وجود فیزیکی انسان دیده نشده و بر پایه ای نابرابری اقتصادی به وجود میآید.
در درازای تاریخ این نابرابری ها را قدرتمندان بزرگ سیاسی، به ویژه در شیوه های استعمار کهن و نو ایجاد نموده اند. استعمار کهن عبارت است از لشکرکشی ها و تاخت و تاز قدرتمندان بزرگ بر کشور های کوچک، به منظور تاراج نمودن منابع مالی و بدست آوردن ذخایر معدنی آنها. استعمار نو عبارت است از مهره گذاری دلخواه قدرتمندان در کشورهای کوچک به منظور کشاندن آین سرزمین ها در چنبره سیاسی-اقتصادی حوزه نفوذی.
این نفوذ سیاسی-اقتصادی منجر میگردد به ثروتمند شدن کشور های بزرگ و بی بضاعت شدن سرزمین های کوچک. صاحبان ثروت, مستمندان را از سرزمین های شان در بدر ساخته و عده ای را در دستگاه های تولیدی تحت استثمار قرار میدهند. استثمار شونده های نظر به تنگدستی همیشگی مجبور به مقاومت و قیام میگردند.
اگر به تاریخ بشر نظر گذرای بی اندازیم، ما شاهد جنگ های زیاد خانمانسوز در همه سرزمین ها و همه قاره ها بوده ایم؛ در این جا به شکل نمونه به چند جنگ فاجعه ساز اشاره میگردد:
جنگ های بزرگ اول و دوم جهانی که در سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ و ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ صورت گرفته، جغرافیای نفوذی سیاسی-اقتصادی را دگرگون ساخته اند. همچنان میتوان به جنگ های نسبتاً کوچکتری، از جمله جنگ های همیشگی بین قدرت های اروپایی، جنگ های آزادی بخش کشور های مستعمره علیه امپراتوری های بزرگ و در اخیر به جنگ های اعراب و اسراییل اشاره کرد.
در حال حاضر میتوان همچنان به جنگ بین طالبان و افغانستان از یک سو، طالبان و ایالات متحده امریکا از سوی دیگر نیز انگشت گذاشت. این جنگ که از دور حکومت حامد کرزی، نخستین رییس جمهور به اصطلاح نظام دموکراسی آغاز گردیده است، تا هنوز هم که اشرف غنی بدون مشروعیت دموکراتیک بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده است، دوام دارد. در این میان نظر به یک سری از دیگرگونی های سیاسی در منطقه و انگیزه های سیاست درونی ایالات متحده امریکا، زلمی خلیل زاد به مثابه نماینده ویژه امریکا با ادعای "گفتگو های صلح" سفرهای متعددی در منطقه انجام داده و با اشخاص ذی نفوذ، گروه های مقتدر و زعمای کشور های ذی علاقه در معضل افغانستان به صحبت نشسته است. ولی آقای خلیل زاد، این امریکایی افغان تبار در گفتگو با طالبان هنوز هم – پس از شش جلسه – به نتیجه چشمگیر نرسیده است؛ علت اصلی این امر میتوان در این نکته خلاصه کرد، که "صلح" بهانه است، تلاش های خلیل زاد در این راستا برآوردن اهداف سیاسی و منافع امریکا بوده نه تامین صلح در افغانستان.
گرچه که باشنده گان افغانستان صلح میخواهند، ولی طالبان با گسترش دامنه ای چنگ، روز به روز آتش تباهی و نابودی را در کشور شعله ور تر میسازند.
جایی که ذهنیت چنگ حکم فرمایی کند، روشن است که پای صلح می لنگد. طالبان برای توافق شرایطی غیر قابل پذیرش و از جمله این نکات را ارایه کرده اند:
- خروج کامل قوای نظامی امریکا از افغانستان،
- نفی قانون اساسی افغانستان و
- عدم مذاکره با حکومت افغانستان.
امریکا – نظر به خواست های استراتژیک – قوای نظامی اش را به طور کامل از افغانستان بیرون نخواهد کرد. اگر "صلح" در این کشور جنگ زده تامین گردد، دیگر نیازی به حضور قوای امریکایی نبوده، و امریکا تحت فشار بیشتر سیاسی در جهت خروج قوا قرار میگیرد.
در نتیجه نظر به خواست های استراتژیک امریکا، انحصار گرایی قدرت سیاسی گروه هراس افکن طالب و عدم توانایی های حکومت افغانستان، دامن جنگ به این زودی های از کوه پایه های هندو کش چیده نخواهد شد.