نامۀ خیالی به امیر خیالی! (طنز)

با سلام جناب امیرالمومنین؛
یقین کامل دارم که این نامه به دستت نمی رسد. نه به این دلیل که ترا موجود خیالی می دانم. گرچه شک داشتن برای هیچ افغان گپ تازه نیست. وقتی مردم توانستند هزاران مکتب خیالی، معلمین خیالی، شاگردان خیالی، بیمارستان های خیالی، سربازان خیالی، مشاورین خیالی و صدها موجود خیالی دیگر را تحمل کنند تو تۀ کدام پیاز هستی که خیالی نباشی؟

و باز، چه کسی یخن آن هایی را گرفت که ملیون ها دلار را با نام آن موجودات خیالی خوردند و بردند و حالا هم در عیش و نوش در قصرهای شان لمیده اند. 
حتماً باید کاسه یی زیر نیم کاسه باشد که خود را در پردۀ استتار مخفی کرده ای. اگر فکر می کنی که لیاقت فرمایشات ترا داریم، از پردۀ حجاب بدر آی، چهره بنمای و قدری از ارشادات قیمتی و قندی ات بنده گان خدا را مستفید بساز. باورم نمی شود شریعت چنین حکمی داشته باشد که جمال روی امیرالمومنین از انظار رعیتش مخفی بماند.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست؛   بگشای لب که قند فراوانم آرزوست!!!
قبل از این که بیشتر بنویسم یک خواهش دوستانه دارم که لطفاً راز این نامه را علنی نسازی. زیرا این روزها که شر از در و دیوار می ریزد، و من هم به دلیل زبان شورم بخت چندان خوبی ندارم، می ترسم حرفی زده باشم که خلاف میل مبارک باشد و به چنگ زامبی هایی بیافتم که برای کشتن مردم مقرر شده اند و در یک لحظه سرم را از تنم جدا سازند و کارم را تمام کنند. زامبی گفتم و یادم آمد بگویم که این زامبی های تو کشور را به یک زندان بزرگ مبدل کرده اند و شما که این همه نگرانی در مورد دین دارید، باید بدانید که اسلام نه با موی زنان و ریش مردان، بلکه با عملکرد همین زامبی های تو به خطر افتاده است. سری به بیرون بزن؛ خواهی دید که مسلمانان در حال فرار از بلاد اسلامی تو هستند. تو و این زامبی هایت یک سرزمین بدون دولت را در اختیار گرفته اید که افق دیدتان از تبعیض سیستماتیک علیه زنان، ایجاد فضای اختناق فرهنگی و اجتماعی و پرداختن به ظواهر دینی فراتر نمی رود. اما باید بدانی که داشتن قدرت به معنای ساختن دولت نیست. زیرا جنگ جویان خوب، در همۀ حالات احتمالاً دولتمردان خوب نیستند.
این مردم چهارده صد سال مسلمان بوده اند  و در مسلمانی خود هم شهرۀ جهان هستند. کوشش نکن آن ها را دوباره مسلمان بسازی که این کوشش ها نتیجۀ معکوس دارد. مگر نشنیده ای که این مردم حاضر نیستند با زور همرایت به بهشت بروند اما با رضائیت به دوزخ هم می روند.
وقتی طرز نگاه تو و زامبی هایت را با مسایل می نگرم گپ «آبراهام مزلو»، روانشناس امریکایی، یادم می آید که می گفت: «کسی که فقط یک چکش در اختیار دارد، همه اشیا را مانند میخ می بیند.»
می دانم که با مار نمی شود دست داد، زیرا مار دست ندارد. توقع اصلاح از تو و زامبی هایت نه ممکن است و نه محتمل. اما اگر ذرۀ عقل هم در کاه خانۀ کله ات باشد، باید این بازی میخ و چکش را کنار بگذاری. زیرا هیچ دادگاه و حکومتی نتوانسته است و نمی تواند اندیشه را به زندان ابد محکوم نماید. تجارب تاریخ را از یاد نبر، هرگاهی که کاسۀ صبر مردم لبریز شده مشتش نیز از خشم گره شده و آنگاه هیولا های قویتر از تو را نیز از پا در آورده است. کوشش نکن بار دیگر چکش مردم را بیازمایی که وقتی بر سرت فرود آمد مغز متحجر و متعفن ات را پاشان می سازد.   

اخبار روز

18 میزان 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها